محل تبلیغات شما

سر زمین خورشید



 

 

بدخشان سرزمین ست با جاذبه های دل انگیز طبیعی ، آب و هوای گوارا و دلنشین .

این سرزمین زیبا ، معرفت پرور و مردخیز در امتداد زمان ، خاستگاه شخصیت های بزرگ و نام آور ی ، فرهنگی ، و اجتماعی بوده است .

قلب پرتپش بدخشان ، شهر زیبای فیض آباد میباشد . فیض آباد گهواره ای پرورش بسا شخصیت های نام آور بدخشانی ست. شخصیت های عالیقدر و نامداری که کارنامه ها ، یاد بود ها و خاطرات نیک از خویش برجای گذاشته اند . 

یکی از شخصیت های معروف و نامدارِ اجتماعی - فرهنگی -  سر زمین معرفت پرور بدخشان الحاج حافظ عبدالعزیزخان میباشند .

الحاج حافظ عبدالعزیز خان درخانواده ای - فرهنگی در شهر زیبای فیض آباد دیده به جهان گشودند . ایشان از آوان طفولیت با ذکاوت ذاتی ، هوشیاری و علاقمندی که در فراگیری دانش و معرفت داشتند ، کلام الهی را در هفت سالگی نزد مامای بزرگوار شان قاری محمد شریف خان مشهور به حاضی صاحب داملا جان حفظ نمودند و منحیث حافظ کلام الهی به لقب حافظ جان معروف گردید. در حسن قرائت و فصاحت معروف بودند . چنانکه بار ها با اجرای ختم های سه شبه ی قران کریم در ماه های مبارک رمضان در مساجد جامع شهر فیض آباد ، کندز و مسجد جامع روضه درشهر مزار شریف مبادرت ورزیده اند. ، درعلوم فقه ، قرائت ، تفسیر و ترجمه قرآن عظیم الشان و عرفان اسلامی احاطه ی وسیع و در تاریخ اسلام آگاهی و مطالعه ی عمیق داشتند.

الحاج حافظ عبدالعزیزخان عشق بی پایان به تلاوت قرآن عظیم الشان و علاقمندی شایان به مطالعه علوم دینی ، فلسفه ، عرفان ، تاریخ  و ادبیات داشتند . چون از طفولیت سینه و حافظه شان با حفظ کلام الهی آراسته و پیراسته بود ؛ همواره بعد از ادای فریضه نماز بامداد و ادای فریضه ای نماز عصر از تلاوت کلام ربانی در فضای آزاد لذت می بردند .

پشتوانه ای علمی ، معلومات عالی و استعداد ذاتی ، زمینه ای چیره دستی ایشان را در فن نویسنده گی و سخنوری ؛ چنان میسر ساخته بودند که در پهلوی مصروفیت های تجارتی - اجتماعی همینکه قلم بدست می گرفتند ، از خامه ی ایشان نثری می تراوید زیبا و یا از طبع موزون ایشان شعری ناب جولان می کرد و هر ازگاه نوشته ای از خامه ی ایشان در رومه ی وزین بدخشان به چاپ می رسید . در شعر اسف تخلص می نمودند.

مرحوم میا صاحب سید عبدالکریم حسینی بدخشی سخنور و تذکره نگار فرزانه و نامی بدخشان در بهار بدخشان در باره ی ایشان چنین نگاشته اند :

" ( اسف ) از شاگردان حضرت مولانا ذکی ست . عظامی آقای الحاج الحافظ عبدالعزیز ابن قاری خال محمد ابن حافظ عبدالعزیز در عنفوان شباب بحفظ کلام الهی ارثا و ذاتا شروع نموده ، بخوب وجه اکمال کرده و به بسیار راستی و صدقی قوانین آن کتاب عظیم الشان را میدانند. و به حضرت مولانای ذکی حاجی داملا محمد عثمان مخدوم صرف و نحو را خوانده و فهمیده و البته متون و شروح فقه شریف را از آن مدرس درس ها قرائت نموده و اکمال و اهتمام زیبایی نموده ، دارای مطالعه و طبع نظمیۀ موزون میباشد . اسف الحافظ عبدالعزیز نعت آتیه را سفته و ذریعۀ مولانا زاده محمد عصمت الله مخدوم فرستاده است . سلم الله و ثبت همین معروضه بحضرت شاه رسالت نموده علی الخلوص و الا شتیاق  ترقیم می گردد : 

نعت

ای خیالت قامت ما عاجزان را رهنما 

پرتو نور جمالت شام م را ضیاء

باعث ایجاد عالم سرور دنیا و دین

خسرو طه لقب سلطان جمله اصفِا

کی چنین عزت به دیگر انبیا کردی ظهور

شافع عصات امت صاحب جود و سجا

سید اولاد آدم مقصد مقصود حق

رحمته للعالمین هم انبیا را مقتدا

ارتقاء رتبه ات روشن زنصرمطلق است

معنی فجر است آیات کریم کبریا

زین " اسف" پرکنه یارب بردحس وارثان

الصلوة و السلام حتی اِلی یوم الجزا "

 

 همایون حافظی


 

 

 

اینت وصیت است پس از مرگ حافظی
از نقش پای خویش چمن کن مزار من

(مقطع آخرین غزل)

بدخشان سرزمین زیبایی های شگفت انگیزاست. طبیعت زیبا ، آب وهوای گوارای این مرزبوم در بسا نقاط نمایانگر شگفتی های شایان توجه میباشد که این خصوصیات بارز طبیعی مردمان این دیار را خوش سیما ، نکته دان ، ظریف و هنرمند بار آورده است.

اگر پس منظر تاریخی این سرزمین رامرورنماییم ؛ بدخشان باستان رمزستانی ست در جغرافیای نا همگون و جغرافیایی ست در تاریخ مملو از فراز ونشیب . گاه اریکۀ عظمت وشکوه است و گاهی گرد اندوده و غبار آلود ، زمانی پرورشگاه نابغه ای یا خاستگاه سلطانی بوده و زمانی صحنۀ مجادلۀ میرزاده گان گردیده ، زیرسم ستوران مهاجمین بیگانه در غبار یأس فرو رفته است.

اما ؛ بدخشان فرهنگ بارور داشته کهکشانی از ستاره گان درخشان در فضای لاجوردین فرهنگ کهن سال این دیار ، بر لعلستانی ناب تاریخ فرهنگی آن لبخند می زنند ، می درخشند و سوسو می کنند.

قلب پرتپش و کوچک بدخشان شهر زیبای فیض آباد است. شهری که درکرانه های شمال شرق و جنوب غرب دریای خروشان کوکچه موقعیت دارد.

نام قدیمی شهری زیبای فیض آباد جوزگون بوده که در سال 1090هـجری مرکزاداری بدخشان از شهر تاریخی خمچان به این موضع انتقال یافته است.

جوزگون درسال 1103 هجری از مقدم پرفیض خرقۀ مطهر سرورکاینات حضرت محمد(ص) از طرف بزرگان و فضلای این دیار، بنام فیض آباد مسما گردید.

شهر زیبای فیض آباد گهوارۀ پرشورمدنیت بدخشی های ادب پرور و سخن پرداز، نقطۀ اتصال اندیشه های تابناک اسلامی – عرفانی دیاران لعل ولاجورد میباشد.

آوانیکه هنوز نوای فرح بخش علامه اظهر و فریادهای دلنشین مغموم ، در پهنای فرهنگی سرزمین هنر پروربدخشان ؛ از دره های زیبا و سرسبز یمگان تا کوه های سربفلک کشیده ای درواز ، کران تا کران طنین انداز بود و هنوز طنین حزن آور نغمات عنوان خاموش نشده بود . سخنوری ازتبار فرهیخته گان با ترنم دلپذیر سروده های شاعرانه در فضای پرشورفرهنگی سرزمین شعر و ادب همنوا با خروش رود بار کوکچه قدبرافراشته ، نوای حق طلبی وعدالت خواهی را با کبوتران رنگین بال شعر و ادبیات برفراز قله های شامخ این دیاران به پرواز آورد.

این ادیب پرشور و سخنور فرزانه ضیاء الدین حافظی بودند که با مولود خجستۀ خویش بتاریخ 23 سنبله سال 1307 خورشیدی درگذرسربازار ناحیۀ اول شهر زیبای فیض آباد نخستین هدیۀ گرانبهای وصلت میمنت بار حافظ عبدالعزیزخان ، حافظ کلام الله مجید، عالم متبحر، فرهنگی روشن ضمیر ، تاجر موفق و خیرخواه را به اوشان ارمغان آوردند.

ضیا الدین حافظی دوران کودکی را در آغوش پرمهر خانواده ای ، فرهنگی و متمول خویش سپری نموده ، با رسیدن به سن 7 سالگی شامل مکتب فیض آباد گردیدند. با فراغت از مکتب بخشی از کلام الله مجید را حفظ نموده ، نزد استادان نامی فیض آباد بیشتربه فراگیری علوم دینی پرداخته ، با اشعار و سروده های ابرمردان شعر فارسی چون خداوندگار بلخ ، سعدی ، حافظ ، بیدل و دیگران از همان آوان طفولیت آشنایی حاصل نمودند. 
حافظی جوان به همکاری و حمایت پدربزرگوارخویش به پیشۀ تجارت روی آوردند. اما ؛ بنا بر علاقه و استعداد فطری که در سرایش شعر و خامه پردازی داشتند ، سرودن شعر ، نوشتن مضامین و مقالات جز مهم مصروفیت های شان را در ایام فراغت تشکیل میداد.

ضیا الدین حافظی با طبع ظریف شاعرانه ، استعداد فطری و درک عمیق اجتماعی که از حس انساندوستانه ، عروق میهن خواهانه و آگاهی صریح حق پرستانه شان منشأ می گرفت ؛ همواره دربیان احساسات و عواطف ناشی از برداشت های روال زنده گی به سرایش شعر می پرداختند و حرف دل را منحیث فرزند صدیق با مردم و جامعۀ خویش درمیان گذاشته ، با ارایۀ کنایه ها و اشاره های فصیح و هنرمندانه ایشان را به دریافت حقایق زنده گی تشویق می نمودند:

نگشتی یکـدم از کویش جـدا دل 
هــزاران آفرین ای با وفــــا دل

نمــی گفتم مـــــرو از سیــنۀ من 
که می افتـی بدام صـــــد بلا دل

شــدی از راستی پامـال دونان 
بگو دیگــر چه دیدی ازصفا دل

کســی آگه زحــــــال تـو نگردید 
زبس افتــــاده ای در انــزوا دل

درین وادی نمــی پیچد صــدایت 
نمــی یابـی درینجــــا همنوا دل

مگو از دردهای خودبه این جمع 
نباشـد هیچ کس درد آشـنا دل

نشـــد اصـلاح کارمـا به انـــدرز 
که باشـــد پنــد ها روی ریا دل

شــود واعـقــده هــای ناگـوده 
اگـر یک لحظه باشی با خدادل

صلاح کار ما وحافظی را
بکن از درگۀ او التجــا دل

و آنگاه که ظلم ، حق تلفی ، خیانت و خودسری ارباب قدرت در برابر مردم استبداد زدۀ ما ، احساسات انسانی ایشان را تحریک می نماید ؛ خطاب به ناقضان حق و عدالت فریاد اعتراض خویش را چنین ابراز میدارند:

می فشـــــار تا بکـــــی این تودۀ افســرده را 
نه بحـال خویشــــتن این مردم نا ســـــوده را

خــورده ای حلـف وفاداری به نقش زنده گی 
کی روا باشــــد خیانت باز سوگند خورده را

گرهمی خواهی که قدرت را بیافزایی به خلق 
راستگو می باش بردار از دروغ این پرده را

ورهمی خــواهی که باشــد نام نیکت جاودان 
ازعـــدالت آب ده این گلشــــن پژمــــــرده را

ای صبـــا از ما بگو مر حضــرت حکام را 
چند آزاری همـی روســــتاییان تــــوده را

در بدخشــــــان ریختم شالوده ای شعر نوین 
می ســـــزد نســــل نوین ریزد بن شالوده

حافظی شعرت چرا درصفحۀ امروز نیست
می کنی پنهان چــرا الماس ناب سـوده را

این شاعر با قریحه و صاحب دل از سال 1325خورشیدی که رومۀ وزین بدخشان این کانون روشنگری بدخشانیان فرهنگ پرور تاسیس گردید ؛ مانند دیگر شاعران ، نویسنده گان و مردان اهل قلم و اندیشۀ محیط معرفت پروردیاران کوکچه ؛ بحیث همکار قلمی رومه در عرصۀ ارایۀ خدمات ادبی – فرهنگی گامهای ارزشمندی نهادند . ایشان با آگاهی از رسالت فرهنگی خویش بحیث یک قلم بدست نستوه و جوان آگاه ؛ همواره ندای خیرخواهانه و انسانی خویش را در آفریده های ادبی مانند : شعر ، داستان کوتاه ، طرح های ادبی . وغیره انعکاس داده ، اشعار و مضامین خویش را به نام های مستعار ناشناس و میهن یار به رومۀ بدخشان جهت نشر می فرستادند. درین مدت در پهلوی اشعار ناب داستان های کوتاه ، طنزها و طرح های ادبی دارای سوژه های انتقادی ، اجتماعی از ایشان بچاپ رسیده است. که شماره های پیهم کلکسیون های رومۀ بدخشان از آوان تاسیس گواه این مدعا می باشد.

ضیا الدین حافظی بنابر ایجابات امورتجارتی بین سالهای 1341 الی اواخر1343 خورشیدی درشهر کابل بسر می بردند.

قسمیکه دکان و مهمانخانۀ پدری شان در بازار شهر زیبای فیض آباد محل ملاقات و تبادل نظر فضلا ، خردمندان ، معززین و عناصر آگاه محیط و منطقه بود ؛ اوشان نیز روابط دوستانه ای را با شخصیت های فرهنگی ، روشنفکران و دانشمندان درشهر کابل برقرار نمودند . و بحیث تاجر وطندوست و ترقیخواه ، شاعر ، نویسنده و فرهنگی متعهد با فرهنگیان و شخصیت های آگاه و متعهد کشور همنشینی و همنوایی گسترده داشتند . تجارتخانۀ ایشان در سرای احمدشاهی شهر کابل ، نه تنها محل داد و ستد و مرجع حل و فصل معاملات تجارتی ؛ بلکه بحیث مرکز فرهنگی در حلقۀ دوستان و آشنایان آگاه ایشان عرض اندام نموده بود . تا اینکه از اثر آتش سوزی سرای احمدشاهی درسال 1343 خورشیدی در امور تجارت ورشکست شده ، بعد از مدتی چند به فیض آباد مراجعت نمودند.

اگرچه در شهر کابل و همچنان فیض آباد ، زمینه های معین جهت ادامۀ پیشۀ تجارت برایشان مساعد بود ؛ اما بنابر یک نوع دلسردی که از اثر وقوع حادثۀ آتش سوزی ذکرشده به ایشا ن دست داده بود ، از ادامۀ تجارت دست کشیده به امورات فرهنگی روی آوردند.

ضیا الدین حافظی دراوایل سال 1344 خورشیدی منحیث مطبوعاتی مسلکی ابتدا در شهر شبرغان مرکز ولایت جوزجان و بعدا (از اواسط سال 1344 خورشیدی) دربخش نماینده گی تبلیغات مدیریت اطلاعات و کلتور ولایت بدخشان مصروفیت اختیار نموده، وظایف فرهنگی خویش را در راستای خدمت بوطن و مردم خویش طور مسلکی با موفقیت انجام دادند.

ضیا الدین حافظی این ادیب روشن ضمیر و قلم بدست آگاه مبارزه علیه نارسایی ها ، مظالم اجتماعی ، رشوه ستانی ، احتکار و دیگر مفاسد اجتماعی و خرافات پسندی ناشی از بی عدالتی ، پسمانی و جهل را نه منحیث وظیفۀ رسمی ؛ بلکه چون مسؤلیت اجتماعی ، فرهنگی و وجیبۀ ایمانی و وجدانی خویش میدانستند.

این شاعر نستوه ، ادیب نکته دان و سخن پرداز روشن ضمیر بادرک وجیبۀ فرهنگی خویش منحیث یک قلم بدست آگاه و خبیر ، آنگاه که همنوعان را به دوری از شر و فساد تشویق می کنند، غفلت و تن پروری را نکوهش نموده ، دریک آن چقدر بجا و سنجیده عزم ، اراده و امید را درنهاد آنها تقویت می بخشند. تا انسان سرزمین مان منحیث اشرف مخلوقات با دوری جستن از تملق و ریا در راه راستی و حب وطن و خیر مردم همت گمارد. 
اینست مصلحت و تدبیر یک مبلغ آگاه و مصلح بادرک . با هم این شعر ناب را به خوانش می گیریم:

در جهـان هرگز طـرفدار فسـاد و شــــر مباش 
از گـزند روزگار افســـرده و مضطـر مباش

ای که در راه طلب وامانده ای در خوف و بیم 
عــزم را کن جزم و غافل از خم معبر مباش

غـفـلت وتن پـروری دارد تبـاهی در کمیــن 
ساز ترک روح کن ،عیاش و تن پرور مباش

فکر بهبود وطن کن ای که صاحب منصبی 
خـلــــق را آرام کــــــن و در تلاش زر مباش

عاقل و فـــرزانه باش و خویش را آزاده دار 
در پی عیش و ســرور و کوتی و موتر مباش

چاپلــــوسی و تملــــق زور گویــــــی و ریا 
ترک می کن زور گویان را همی چاکر مباش

گـربکـف داری قــلــم یا اقتدار و مـال و جاه 
هـرچه داری جهدکن جزدر غم کشور مباش

بهتر مردم بود آنکـــو رسـد نفعش به خلـــق 
غافــل از ین نکته و فــــرمان پیغمبـــر مباش

حافظی بیــرون منه پا از صـــراط المستقم 
تا توانی چون قلم دور از خط مظتر مباش

صراحت درلهجه ، صداقت در وظیفه ، پیگیری در مجادله با خرافات و حساسیت در برابر مظالم و مفاسد اجتماعی که دامان پاک جامعه انسانی را لکه دار می کند ؛ ازخصوصیات متبارز شخصیت نکوی ضیا الدین حافظی در اندیشه و عمل بود . انعکاسات این همه سجایای عالی همواره از متن بیانات شیوای ایشان انعکاس یافته ، سوژۀ اصلی اشعار ، مضامین و چکیده های ناب خامۀ ایشان را تشکیل میداد. لوح خاطر شهریان گرانقدر بزرگ سال در مرزبوم هنر پرور ما و صفحات پیهم رومۀ بدخشان در کلکسیون های مربوط آن سالها گواه این ادعا می باشد.

ضیا الدین حافظی این شاعر شیوا بیان ، ادیب نکته دان و مبلغ خوش الحان درمدت خدمت خویش منحیث مطبوعاتی آگاه و فرهنگی متعهد در برابر انسان و انسانیت قلم را همیش در راه مصالح دین ، وطن و مردم به حرکت آورده ، بر نارسایی ها انگشت انتقاد گذاشته ، با خود سری و زورگویی ارباب قدرت و جاه به مبارزه می پردازند.

زمانی درتنویر افکار از طریق رومۀ بدخشان قلم و سخن را درمقابله با خرافات و تیره گی های ناشی از جهل و عقب مانده گی بکار بسته ، در روشن ساختن اذهان عامه لحظه ای فروگذاشت نمی کنند . ایشان با ادای دین در برابر مردم خویش امید به آینده را در دل ایشان قوت می بخشیدند؛ تا با امید واری به آیندۀ بهتر ، استقامت و پایداری را دربرابر نا ملایمات از دست ندهند. چنانچه این سروده مژده میدهد:

آید آنــروزیکه رفــع جمــله پسمـانی شود 
چــارۀ این انتقاد و جهــل و نادانــی شود

کی بود یارب که خایین سرنگون گرددبچاه 
قانـــونی اصـــولا نیز زندانــی شود

راشــی و هم مرتشی مابین ها گـردندگم 
نفـــع شخصی درمفــاد جمع قربانی شود

محتکر برباد و مالش ضبط گردد فی المثل 
تا ازین ره چاره ای از بهر ارزانی شود

کار ها با گفته ها تطبیــق اگـر گـردد همی 
کاردانـــــی نیــز توأم با سخندانـــی شود

پرشد از گفتار تو خالی چو گوش مردمان 
بعــدازین باید که کـارمثبت ارزانی شود

تابکی در فکر سـودخویشتن باشیـم هان 
ای خـــردمندان قضــاوتهای ایمانی شود

حافظی بنگـر جهان را تا کجــا افتـاده کار 
از ره علــم و هنر درفکــر کیهانی شود

ما همه در خاک ذلت مدعـی در آسمان 
ایوطن داران خدا را، ننگ افغانی شود

چه فکر بلند و آرمان انسانی درمتن این قطعه شعرانتقادی نهفته است. بیان نارسایی ها، پرخاش در برابر مظالم اجتماعی و ناملایمات با استفاده از قلم ؛ بخاطرآگاهی بخشیدن بمردم و جامعۀ استبداد زده ، تأکید برضرورت وحدت ، یکپارچی وهمدلی ابنای وطن و جهش ایشان درجهت پیشرفت و ارتقای میهن ، رسالت هر قلم بدست نستوه ، شاعر فرهیخته و مبلغ وارسته سرزمین آزاده ای ما میباشد.

این صدای رسا فریاد اعتراض یک روشنفکر است ، پرخاش انسانی یک فرهنگی آگاه در برابر نارسایی و ستم ناشی از تحمیل نظام سنتی ای حاکم در یک جامعه ای آبستن حوادث ناگوار بعدی میباشد.

اگر شعر را چکیدۀ ناب تفکر ، جولان تخیل و احساس در پهنای اندیشۀ انسانی شاعربدانیم ؛ از لابلای سروده های ضیا الدین حافظی احساس عالی انسانی ، ژرفای اندیشه ، طرز دید وسیع روشنفکرانه و درک عمیق اجتماعی نمایان میگردد .

ضیا الدین حافظی نه تنها در سرایش شعر ؛ بلکه در ارایۀ برداشت ها و دیدگاه های اجتماعی به شیوه های گوناگون فن نگارش دسترسی داشته ، در ارائه خلاقیت های ادبی - هنری همواره رسالت انسانی خویش را منحیث یک فرهنگی آگاه ، مدنظر داشتند.

ازخامۀ ضیا الدین حافظی اشعار ناب ، مضامین بکر و نوشته های شیوا بیادگار مانده است.

طرح های ادبی دارند که با تاثیر پذیری از زیبایی های شگفت انگیز طبیعت ، آب و هوای گوارای اطراف و اکناف بدخشان خلق و به نگارش گرفته شده است .

یاداشت های لحظات و خاطره هاییکه یاد آور دوستی ها ، راستی ها و خاطرات شیرین و تلخ دوران زنده گی کوتاه و پربار ایشان میباشد .

داستان های کوتاه ایشان اکثرا برمبنای چشم دیدها ، قصه ها و سرگذشت های واقعی انتباهی - اجتماعی و تراژیک طرح و نگارش یافته است .

طنزهای اجتماعی دارند زنده و گویا برمبنای رویدادهای واقعی ناگوار ناشی از اعتقادات خرافی مردم محل و منطقۀ عقب نگهداشته شده مان که تحلیل و تدقیق آنها درحوصلۀ این مختصر یادنامه نمی گنجد.

دردوران خدمت بحیث مسؤل بخش تبلیغات مدیریت اطلاعات و فرهنگ ولایت بدخشان ؛ درصفحه ای اختصاصی زیرعنوان تنویر افکار در رومۀ بدخشان مضامین پرمحتوا در توضیح و تشریح وظایف و نقش جوانان ، وظایف و نقش ن از دیدگاه دین مبین اسلام ، مسؤلیت های اجتماعی – دینی و اخلاقی افراد جامعه در برابرهم ، تامین تعادل در روابط متقابل اقشار مختلف جامعه به اضافه تبصره ها و تفاسیر مطبوعاتی پیرامون مسایل مذهبی ، ی ، فرهنگی ، اجتماعی روز درشماره های پیهم رومۀ بدخشان از ایشان بیادگارمانده است.

ایشان مطالعه و آگاهی عمیق در علم تفسیر کلام الهی ، احادیث نبوی ، عرفان و معرفت اسلامی ، فرهنگ و ادبیات فارسی دری داشتند . و دراکثر نوشته های خویش با تضمین بیت های ناب از سروده های شعرا و بزرگان ادب فارسی ، پیرامون موضوع مورد نظر مقدمه چینی نموده ، با استمداد از کلام الهی ، استناد احادث نبوی و روایات و استفاده از مقوله های علمی ؛ بحث جامع ، پرمحتوا و ارزنده یی را غرض تشریح ، توضیح و ارزیابی مسایل مختلف بمیان آورده ، بدینوسیله تلاش میورزیدند تا پیام روشن و رهنمودی را جهت اصلاح نارسایی ها به جامعه و مردم خویش بازتاب نمایند.

چنانکه نوشتۀ اجتماعی - اصلاحی ( چطوربایدزیست؟ ) خویش را اینطورآغازمی نمایند:

(روزی شادی نیست درشهریکه از هرگوشه اش
بینــوایان بهــرنان هــرســو ، نــواخــوانـــی کنند

. و بعد مقدمه جایی چنین ادامه میدهند. حدیث سرورکاینات و اکمل التحیات درین مورد بهترین و برجسته ترین درس اخلاقی است که می فرمایند: ایمان شما کامل نمی شود تا وقتیکه برای برادر مومن خود آنچه راکه برای نفس خود دوست دارید دوست نمیداشته باشید.)

اینست شیوۀ کاربرد قلم ، اندیشه ، اعتقاد و اندوخته های علمی در پیشبرد مسؤلیت اجتماعی - فرهنگی یک قلم بدست آگاه و مطبوعاتی متعهد در جامعه اسلامی و سنتی.

ضیا الدین حافظی این شاعر آزاده و سخنور نستوه در تابستان سال 1347 خورشیدی هنگامی که هنوز با قلب آگنده ازعشق وعلاقه به مردم و ایمان به ذات احدیت مصروف روشنگری و کاربرد قلم ، اندیشه و کلام درجهت خدمت بوطن ومردم بودند ؛ مصاب بمریضی شدند که سیستم تنفسی شان را به تدریج بمشکلات مواجه میساخت. چندین دوره معاینات ، معالجات طولانی وعمل جراحی بالای شش های ایشان درکابل نتیجۀ مثبت نداشته ؛ بالاخره وضع ایشان بوخامت گراییده ، باعث ضعف و پناه بردن ایشان به بستر گردید.

چون تداوی دوکتوران معالج درداخل کشور به نتیجۀ مطلوب نرسید ؛ قبله گاه امجد شان حافظ عبدالعزیزخان مأیوس گردیده ، درمقابل اینهمه سوزوگداز پسر ارشد خویش تاب تحمل نیاوردند. ازینکه قبلا ازمرگ نابهنگام دوپسرجوان خویش بنام های برهان الدین حافظی و نظام الدین حافظی داغ بر دل داشتند ؛ بخاطر تسلی خاطر و تلاش نهایی درمعالجۀ فرزند برومند خویش دراوایل بهار سال 1349 خورشیدی ایشان را غرض تداوی به دهلی نومرکز کشور هندوستان انتقال داده ، دریکی از شفاخانه های شهر دهلی داخل بستر نمودند. بد بختانه زحمات دوکتوران مجرب آندیار در تداوی ایشان نتیجه نداده ، ضیأ الدین حافظی این شاعر نستوه و ادیب فرزانه ، درماه ثور سال 1349 خورشیدی درعالم دوری از یار و دیار از اثر مریضی مهلک سرطان شش جان را به جان آفرین تسلیم نموده ، پدر فرزانه را دردیارغربت از مرگ نابهنگام خویش در کمال حسرت ونومیدی بداغ نشاندند.

مرگ پایانیست برای زنده گی انسان در میان جامعه و مردم . اما ؛ مرگ شاعر چون حیات او خاطره انگیز است . این خاطره در ترنم جولان روح وارستۀ شاعر ماندگار می گردد ؛ تا در پایان حیات آغازگری باشد برای زنده گی معنوی او در سینه های مردم و گلبرگ های تاریخ فرهنگ ماند گار جامعه .

ضأ الدین حافظی این سخنورنستوه وخامه پرداز وارسته درآخرین لحظات زنده گی با ارایۀ غزل پرسوزی ( بته گل یادگاری ) لحظات درد آورافتادن در بستر مرگ و خاطرات جانکاه انتظار به پایان رسیدن زنده گی خویش را با استعاره و تصویر در واژه های ناب در حافظه ای تاریخ فرهنگی مان چنین جاودانگی بخشیدند:

بته گل یادگاری

این بته گـل که دوش زدست نگـار من 
بگــرفتــم و برفـت زکـف اخـتیـار من

بوسیدمش زشوق و گرفتم ببر چو جان 
زیرا که هست زان بت من یادگار من

بنشـانـدمـش بگـــوشۀ از مامــن امیــد 
آنجـا که هســت مایۀ صبر وقـرار من

کی میرود زخاطرم آندم که آن عـزیـز 
با چهــــرۀ شگـفـتــه بیـامـد کـــنار من

از خنده باز کرد لب غنچه اش چو گل 
گـفـتـا بگـیــر این گــل من یا دگـار من

با اشک شـادمـــانی ازین تحـفـۀ لطیف 
شـسـتـــم زشــوق بتـه گـل گـلعـذار من

تا زنده ام زجان کنمش تربیت که هست 
این بتـه گـــل امـیـــد مـن و انتظار من

فرداست عطروبیزوشگوفا شود ازعشق 
ایـن بتـه گــل چـون این غزل آبدار من

اینت وصیت است پس از مرگ حافظی
از نقش پای خویش چمــن کن مزار من


آنگاه که قلب مالامال از محبت ، صفا و صمیمیت ضیا الدین حافظی این اندیشمند پاک نهاد از تپش بازماند. نه تنهاپدربزرگوارایشان فرزند قدرشناس ، فرزندان ایشان پدرمهربان ، خانوادۀ ایشان عضومهربان و دلسوز ، دوستان ایشان دوست باوفا ؛ بلکه کانون فرهنگی بدخشان معرفت پرور شاعر فرهیخته ، نویسنده و مبلغ توانا و متعهدی را برای همیش از دست دادند.

جنازۀ مرحوم ضیا الدین حافظی بعد از انتقال درمیان آه و حسرت دوستان و اقارب بعد از ادای نماز جنازه در جوار تعمیر خرقۀ مطهر سرورکاینات (ص) در شهر زیبای فیض آباد به خاک سپرده شد.

( انا لله و انا الیه راجعون )

درسوگ مرگ نابهنگام این سخنور نیک اندیش اکثر سخنوران دیاران کوکچه به نوحه سرایی پرداختند . مدیریت اطلاعات وکلتور ولایت بدخشان ضمن اینکه در عزای مرگ همکار همیشه گی و عضوصمیمی ، فعال و آگاه خویش در کمال همدردی با فامیل و دوستان ایشان دوشادوش سهم فعال داشتند. صفحۀ اختصاصی را در شمارۀ 50 مورخ 29 ثور 1349 خورشیدی رومۀ وزین بدخشان بدین مناسبت مدنظر گرفتند :

( رومۀ بدخشان شماره 50 مورخ 29ثور1349 صفحه سوم 9می1970 میلادی

اینک با تقدیم مختصر سوانح و آخرین شعر مرحو ضیا الدین حافظی و مرثیه هایی که از طرف یک عده شعرا رسیده این صفحه را وقف آن مرحوم نموده برای آن همکار جوانمرگ خویش طلب مغفرت می نماییم. )

در پایان سوک 42 سال زنده گی از ضیا الدین حافظی نه تنها هفت فرزند (4 پسر و 3 دختر) بلکه اشعار ناب ، مضامین شیوا و خاطرات نیک درجمع دوستان بیادگار مانده که نمایانگر روح آزاده و سرشار و بیانگر اندیشۀ پاک انسانی ، تعمق عشق و علاقۀ ایشان به ذات احدیت و ایمان و اخلاص ایشان به آیین باصفای اسلام می باشد.

همایون (حافظی)

فبروری - ۲۰۱۲

 
 
 

 

 

بدخشان درخشان جغرافیای شگفت انگیز یست در تاریخ مملو از فراز و نشیب ، با گسترۀ فرهنگی پر تلالو . 

پهنۀ فرهنگی این دیاران را ستاره گانی درخشانی نور می بخشند که درخشش شان به پهنای زمان است .  زمانی همواره آبستن نو زایی که این نوزاده گان رشد می یابند ، بالنده می شوند ، می شگفند و بار می دهند ؛ تا از خود یاد بود هایی برجای گذارند. 

بعدماچندین بهار افسانه خواهد کرد گل 

قصــۀ محـرومـــی ما یادگار دیگــر است 

مخصوصا با این بیان پر مفهوم و شیوای میا صاحب سید عبدالکریم حسینی سخنان خویش را ادامه میدهم ؛ زیرا در سرزمین ما اکثرا انسانهای اهل خرد و اندیشه و اشخاص نیک پندار ، نیک کردار و نیک گفتار ، همواره با ناملایمات روبرو شده ، در کنج محرومیت عزلت گزین گردیده اند.  

همینکه ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل به افتخار فرموده اند : 

متانت کان الماس از قوی بنیادی همت  

دلیری ها جگرسامانی کوه بدخشانش 

و زمانی در کمال نومیدی و حسرت بیان میدارند : 

جهانی را به حسرت سوخت این دنیای بیحاصل 

چه یاقوت و کـدامین لعـــل آتش در بدخشــانش 

تبارز دو دیدگاه متفاوت پیرامون یک جغرافیای تاریخی معین دریک نگاه ، نمایانگر اینست که در جوار برازنده گی ها ، محرومیت هایی وجود دارد و نتیجۀ مبارزه و کشمکش های ذات البینی این دو موقعیت را تاریخ می نامند .  

و ما اینجا به تاریخ فرهنگی سرزمین مان نظر می اندازیم که تداوم این پروسه را ، در استعاره و رمز بازگویی می کند.  

تاریخ فرهنگی سرزمین ما مملو از ارزش های معنوی ، فرآورده های فکری ، خاطره ها و یاد بود هاست . ارزش ها ، خاطره ها و یادبود هایی به درخشنده گی ستاره گان آسمان . و ستارۀ درخشانی در گسترۀ تاریخ معاصر فرهنگی سرزمین مان ، هرازگاه سویمان چشمک میزند. از لابلای گلبرگ های رنگین بهار بدخشان مارا به پهنۀ رمز آگین و راز آفرین شعر و معرفت فرا میخواند. 

این ستارۀ درخشان گسترۀ نیلگون فرهنگ دیرپای دیارمان مرحوم قاری صاحب میا سید عبدالکریم حسینی بدخشی می باشند. 

سید عبدالکریم فرزند سید میرک خان ناله فرزند سید عزیز الله خان در سال 1315 هجری قمری در خانواده ای - فرهنگی تولد گردیده اند. 

مرحوم شاه عبدالله یمگی بدخشی در ارمغان بدخشان در وصف پدر میا صاحب چنین نگاشته اند : 

" سید میرک خان ناله یک شخص عالم ، متورع ، با اخلاق ، حافظ قرآن کریم و با مزایای فوق شاعر شیرین زبان و ادیب بلاغت ترجمانی بوده ، نظر به لیاقت و قابلیتی که داشت در روزگار امیر عبدالرحمن خان به نیابت ریاست احتساب بدخشان مقرر و تا خاتمۀ عمر مصروف خدمت شرعیه بودند. 

منسوبین وجود مغفور همه اصحاب فضیلت بوده اند . فاضل محترم معاصر آقای سید عبدالکریم خان حسینی مولف تذکره های بهار بدخشان و مفرح الاحباب پسر این شخص هستند. فضیلت مآب ممدوح در آغاز سال 1326 هجری قمری به عالم باقی شتافته و در فیض آباد مدفون شده اند " 1 

سید عبدالکریم حسینی تعلیمات ابتدایی زنده گی را از پدر فرزانه کسب نموده ، جهت فراگیری تحصیلات علوم مروج و طی طریق بخاطر کسب فیض از صحبت بزرگان به توصیۀ پدر بزرگوار در خدمت علمای کرام و مصاحبت فرزانگان همت گماشتند و اندوخته های علمی و ادبی کسب نمودند. کلام الهی را به حافظه سپردند ، تحت رهنمایی ملا محمد عمر حسرت به حسن خط دسترسی یافته ، بحیث عارف و سخنور مطرح در جامعه عرض اندام نمودند. 2 

میا صاحب در شعر و سخنوری حسینی تخلص می نمودند که راجع به گزینش این تخلص در بهار بدخشان چنین نوشته اند : 

" حسینی تخلص من بدو سبب است ! 

یکی آنکه حضرت استاد حسن خط مغفورم ملا محمد عمر خان حسرت تبرکا بهمین تخلص اجازت و ارشاد داشته بودند.  

دوم نسب حضرت پدرم به شاه شهیدان امام سوم رضی الله و عنه به سی و یک واسطه شرف وصول دارد. " 

میا صاحب سید عبدالکریم حسینی در شهر معرفت پرور فیض آباد مشهور و معروف به میا صاحب بودند که من در توضیح صفات نکوی شخصیت ایشان در نوشتۀ خویش این لقب معروف ایشان را برگزیده ام.  

با تائید این فرمودۀ لسان الغیب : 

گــوهـــر پاک بباید که شــــود قابل فیض  

ورنه هرسنگ وگلی گوهرو مرجان نشود 

به سفتن گوهر شخصیت گرانسنگ مرحوم میا صاحب می پردازیم : 

میا صاحب حافظ کلام الله مجید قاری بودند که کلام الهی را در صوت هنرمندانه بخوانش می گرفتند. ایشان با لهجۀ خوش ، حنجرۀ صاف و گیرا سحر ملکوتی کلام حق را از شاهراه گوش شنوا بر قلب های مملو از صفا مسلط ساخته ، روح و روان شنونده را سوی عالم لاهوت به جولان می آوردند. 

میا صاحب آموزگاری بودند با پشتکار و مهربان که اولاد وطن را با جهانی آرزومندی طوری رهنمایی و پرورش می نمودند که دانش آموز ابجد خوان حضور ایشان دانشمند ، متخصص و شخصیت موثر دوران زنده گی خویش بار آید. 

میا صاحب عارف وارسته و شاعری بودند شیوا بیان که با تاثیر پذیری از شیرینی سخنان حافظ شیرازی و اندیشه و معانی میرزا عبدالقادر بیدل ، هر از گاه معجون سکر آوری از خامه بیرون میدادند ؛ تا بهار سخن را شمیم نگهت آن دل انگیز تر سازد. 

میا صاحب خطاطی بودند چیرده دست که با نفوذ در روح واژه ها ، نه تنها هنر ترنم هجا ها را میدانستند ؛ بلکه با شکل دهی حروف و واژه ها روی برگه های کاغذ از لابلای انگشتان هنر آفرین خویش ، زیبایی های کمال خوش نویسی را به نمایش می گذاشتند.  

میا صاحب در جمع دوستان و انجمن یاران سخن آرایی بودند آگاه ، ظریف و نکته یاب که همواره چمنستان محفل هم صحبتان را شور و ذوق می بخشیدند. 

پیرامون شخصیت وارسته و اوصاف خجستۀ مرحوم میا صاحب سید عبدالکریم حسینی ، تحلیل و تفسیر نوشته ها ، آثار و فر آورده های احساس و عواطف ناب ایشان هر اندازه تحقیق صورت گیرد ، بهمان اندازه کشش و جاذبۀ شخصیت ایشان برجسته می گردد. 

در زمانیکه به نگارش این مختصر یادنامه اقدام نمودم ؛ کتابخانۀ عامه ی بدخشان ، این ذخیره گاه مطمین کلکسیون های رومه ی بدخشان ، آثار چاپی - نشراتی و فرهنگی سرزمین مان غیر قابل دسترس ، نا مرتب ، غیر فعال و مسدود میباشد . درچنین حالت پژوهنده از دستیابی به یکی از منابع سرشار آثار و خلاقیت های فکری نه تنها میا صاحب سید عبدالکریم حسینی ؛ بلکه اکثر نویسنده گان ، شعرا و فرهنگیان این سرزمین محروم میباشد.

با مشکلات فراوان جهت آشنایی اندک با شیوۀ خامه پردازی مرحوم میا صاحب ، نسخۀ قلمی بهار بدخشان را  نزد دوستی برای مدت محدود یعنی چند ساعت ، آنهم در منزل خودش بدست آوردم . از لابلای گلبرگ های نفیس آن که به قلم زیبا و خامۀ گوارای میا صاحب مزین است ؛ شرح مختصر سوانح پدرکلان بزرگوارم الحاج حافظ عبدالعزیز خان را با نمونۀ شعر شان و مختصر سوانح پدر عزیزم ضیا الدین حافظی را با نمونۀ شعر شان یاداشت نمودم.  

مفرح الاحباب را که آنهم تذکرۀ شعرای بدخشان است ، از نزد دوست فرهنگی محترم عبدالملک ریزکانی بدست آوردم که از ایشان سپاسگذار می باشم. این تذکره در آوان سلطنت امان الله خان به شیوۀ کلاسیک نثر دری درجملات فارسی آمیخته با عربی ، سالها قبل از تذکرۀ بهار بدخشان نگاشته شده است .  

ازین دو تذکره جز آشنایی اندک با زنده گینامۀ مختصر میاصاحب ، شیوۀ نگارش و تحول که در سبک خامه پردازی شان در فاصلۀ تالیف این دو اثری گرانبها رخ داده است ، نتوانستم با قسم کلی درونمایۀ اشعار ایشان معرفتی حاصل نمایم. تا اینکه محترم عبدالواصل لطیفی شاعر خوش قریحۀ مرزبوم مان ، یاداشت قلمی گزیدۀ چند قطعه شعر میا صاحب راکه توسط فرزانه ای گرد آوری شده است ، در اختیارم قرار دادند.

به سروده ها ، نوشته ها و برداشت های میا صاحب به دیدۀ قدر نگریسته ، ازین بیان عالمانۀ لسان الغیب طلب استمداد می کنم . تا اهل خرد خرده های این نوشته را برمن بخشایش نمایند. 

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست 

توهم زروی کرامت چنان بخوان که تو دانی 

جامعۀ فقیر و استبداد زدۀ ما که فیصدی زیاد آن از نعمت بیسواد بی بهره میباشند ، همواره فشار جانکاه پاشنه های زور و زر را بر گردۀ خویش تحمل نموده است . هر قلم بدست به اندازۀ اصطکاک فکری خود با جو حاکم ؛ از روند مسلط بر جامعه رنج برده ، به ابراز نا رضایتی در لابلای آفریده های خویش می پردازند. و ما فریاد حزینی را از خامۀ میا صاحب این قلم بدست وارستۀ مرزبوم مان می شنویم : 

فریاد فلک گشته به کام دل ما نیست 

افسوس که دوران بمرام دل ما نیست 

دادیم دل خسته و صد رنج خریدیم 

سودیست سراسر بسلام دل مانیست 

یاران ز " حسینی" پس ازین عیب مجویید  

غرقست بغم آه قیام دل ما نیست 

عرفان و تصوف اسلامی نوعی اعتراض اجتماعی است که در حوزۀ فرهنگی ما بخاطر ابراز مخالفت و نیتی از روند مسلط بر جامعه ، در شرایط خاص تاریخی تبارز نموده ، تا این اواخر یعنی عصر اوج گیری جهش های انقلابی - تخنیکی جریان داشته است . همین اکنون نیز در جامعۀ ما رهروان طریقه های مختلف تصوفی موجود هستند.  

مرحوم میا صاحب نیز منحیث انسان آگاه و قلم بدست نستوه مرزبوم ما با تاثیر پذیری از عشق راستین و درک عمیق از عقده های اجتماعی ناشکافتۀ محیط پر درد و رنج مان ، درپیامد آلام پایان ناپذیرپهنۀ زنده گی اجتماعی جهت تسکین تقلا های ژرف روح وارستۀ خویش در سلک طریقت شامل گردیده با گرایش در طریقۀ نقشبندیه به عرفان پناه بردند که این شعر بیانگر تقلای روح وارستۀ ایشان میباشد. 

الهی ساغر وحدت خمار نشئه مندان را 

نصیب از نگهت فیض دماغ مستمندان را 

شب یلدای بیماری سراسر رنج و بی یاری 

علاج از لطف فرما درد های دردمندان را 

کف خاکی شدن دارد غبار دامنی گشتن 

به امیدی گذر افتد درین ره سر بلندان را 

الهی دل ز عشقت محرم ذوق فنا گردد 

وگرنه نیست نرمی این حدید سخت سندان را 

به ذوق قطع منزلها "حسینی" راهبر باید 

از آنرو اقتدا دارم امیر نقشبندان را 

جوهر اصلی گرایش به عرفان و تصوف که انسان دردمند را به طی طریق وا می دارد عشق است. نیروی لایزال عشق حقیقی است که سالک شوریده حال را از وادی طلب به دیارمعرفت و توحید کشانده درکمال حیرت بعد تحمل سوز و گداز ، او را به فنا سوق میدهد.

مرحوم میا صاحب عارفی بودند بهره ور از فیض عشق حقیقی . متن پرسوز و گداز این غزل که شور و جذبۀ عارفانۀ آن دل را به وجد می آورد ، مرتبۀ میا صاحب را در مذهب عشق که گزیدۀ عرفاست بلند بالا جلوه میدهد. 

اینست تمنای صادقانۀ عاشق وارسته در راستای شوکت عشق راستین : 

در راه تو خاک عدمم غیرتم اینست 

برباد هوای توام و عشرتم اینست 

خوبست شوم تودۀ خاکی بخرامت 

یکبار نهی پا بسرم شوکتم اینست 

عشق است مرا مذهب نیکوی مهذب 

با داغ تو رفتن به عدم ملتم اینست 

تنهایی و خون جگر و نالۀ پر سوز 

در بیت حزن ساکنم و شهرتم اینست 

خوش باش "حسینی" بغمش درهمه دوران 

کزسال و مۀ عمر روان فرصتم اینست 

مرحوم میا صاحب این عارف عاشق صادقانه عشق می ورزیدند ، عاشقانه می اندیشیدند و در تذکیۀ نفس چنان می کوشیدند تا مدارج عالی انسانی را طی نمایند.

ایشان راه رسیدن به کمال مطلوب را در عجز میدانستند. چنانچه درین برداشت عالی با بیدل رح وجه مشترک اختیار نموده در غزلی مراتب اخلاص و تسلیم خویش را به معشوق حقیقی چقدر عارفانه مطرح نموده اند : 

در آن گلشن که پابوسش نماید مهر و ماه آنجا 

کجا از ذره خیزد پرفشانی دستگاه  آنجا 

همه گل های گار نزاکت گشته پامالش 

چه امکان است محرم گشتن مشت گیاه آنجا 

بکن پاس ادب حفظ وفا در عشق یکتایی 

گزین تقریب خواهی گشت منظور نگاه آنجا 

دو عالم شهره گشتم از تبه کاری و رسوایی 

بجز عصیان بدرگاهش ندارم عذر خواه آنجا 

"حسینی" ثبت لوح دل نما این نکتۀ "بیدل" 

"سری مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا" 

مردان خدا راهیان راه حقیقت اند. آنانیکه از جلوۀ ملکوتی نورحق ضمیرشان روشن گردیده است ، انسان را خلیفۀ خداوند در روی زمین میدانند ، به انسان و انسانیت ارج می گذارند. از مظالم اجتماعی ، حق تلفی ، زورگویی و زور پرستی نفرت داشته ، خواهان تامین عدالت در مناسبات اجتماعی میباشند . مرحوم میاصاحب یکی از ین مردان وارستۀ خدا ج بودند که مرام انسانی خویش را منحیث منادی حق و حقیقت به ارباب قدرت چنین ابلاغ نموده اند: 

گویید ز آداب شهی وقت و زمان را 

کز عدل منور بنما ملک  جهان را 

دانی که حکمرانی دوران ابدی نیست 

جاوید کن از عدل و کرم نام ونشان را 

چون نوش روان عدالت بجهان زن 

زان پیش که گیرند زتو روح روان را 

با فرقۀ محتاج همه جود و عطا کن 

از ظالم بیرحم ستان داد کسان را 

انواع تلطف بر افسرده دلان کن 

مایوس مکن هیچ گه آزرده دلان را 

در گوشۀ افتاده " حسینی" بدل رنج 

دریاب زروی کرم این سوخته جان را  

قسمیکه اکثر همدیاران ما آنانیکه هم عصر آخرین ایام زنده گی میا صاحب بوده اند گواهی میدهند ، این شخصیت نستوه فرهنگی مرزبوم مان سالهای آخر عمر را دور از انجمن یاران و جمع دوستان درگوشۀ تنهایی و رنجوری بسر برده اند. 

انیس لحظات تنهایی شان خروش رودبار کوکچۀ شوریده بود که فریاد روح حزین این قلم بدست وارسته را در بستر پرشور خویش آرامش می بخشید و ملاقات بعضی دوستان با وفا تسلی بخش خاطر خطیر ایشان بود. صدای سوزش دل خستۀ میا صاحب از متن این خامۀ پر درد ایشان دل را با تایید دلتنگی های چنین لحظات افسرده به تپش وا می دارد: 

ای دل خسته شدی از من بیمار جدا 

بیتو عمریست که مانده ست تن زار جدا 

دل برفت از برم و رام نشد دیدۀ یار  

مثل من کیست شده از دل ودلدار جدا 

وای برحال من زار که از آتش عشق 

سوختم صبح جدا نیز شب تار جدا 

آتشی هست دگر جان من از فرقت تو 

که دلم سوزد و هم این تن تبدار جدا 

دل گرم و باصفا ، اما خسته و رنجور از درد بی یاری و بیماری این ادیب و سخنور فرزانه بعد از سپری نمودن 77 سال در تپش پیهم ، گاه از سرور و نشاط ، زمانی در غم و درد ؛ اما همواره با اخلاص به معبود یکتا ، دریکی از روز های غم انگیز سال 1349 خورشیدی برابر با 1390 قمری از تپش بازمانده به جوار رحمت ایزدی پیوسته ، یاد بود ، خاطره ها و آثاری ارزنده ای از خویش برجای گذاشتند.  

قرار یاداشت محترم نذیرحباب شخصیت فرهنگی مرزبوم مان از میاصاحب این آثار بجا مانده است : 

1- بهار بدخشان   2- کوکب کامل   3 - شهاب هند    4 - فروغ ایران   5 - اختر بخارا   

 6 - دیوان اشعار   7 - گلشن عرفان   8 - مفرح الاحباب

مرحوم میاصاحب شاعری بودند شیوا بیان که در شعر اکثرا سوژه های اجتماعی ، عرفانی و عشقی را مدنظر داشتند . طرز بیان شان گرایش به سبک بیدل را در طبع آزمایی نمایان میسازد. اشعار زیادی از ایشان ثبت تاریخ فرهنگی مان گردیده است که قابل تدقیق و تحقیق میباشد. 

قطعه شعر زیبایشان را از بهار بدخشان منحیث حسن اختتام این نوشته انتخاب نمودم که با شما شریک می سازم. 

خشم خونبار کران ضد صفا می بیند 

دل سرگشته زهجر تو چه ها می بیند 

قرب او آنقدرت هست چو لفظ و معنی 

ای خطا جوی حیا کن که خدا می بیند 

پیش پیش نظر کج نظران جلوه مکن 

ساز پنهان رخ خود را سفها می بیند 

یار چالاک روان است دل از دنبالش 

به امیدی که گهی رو به قفا می بیند 

کس کند فکر زموهومی این دهر فنا 

جز صدایی که دهد کوه که را می بیند 

عامه مقبول شدن مفت "حسینی" نبود 

احتیاطی که کلامت ادبا می بیند 

همایون - حافظی  

 1378 خورشیدی - فیض آباد

 

 


 

آریانای باستان ، خراسان دیروز و افغانستان امروز سرزمینی ست دارای فرهنگ گشن بیخ و تاریخ فرهنگی درخشان که شخصیت های نام آوری چون ابن سینای بلخی ، خواجه عبدالله انصاری ، حجت خراسان حکیم ناصر خسرو بلخی ، سنایی غزنوی و صدها دانشمند و قلم بدست نامی دیگر را تا امروز در آغوش خود پرورش و تبارز داده است .

بدخشان ولایت یا استانی در شمال شرقی افغانستان سرزمینی است که بیشترین شاعران و سخنوران نامی از آن دیاران ، در تاریخ فرهنگی کشور عرض اندام نموده اند. همواره دامان پاک این خطه ای زیبا شاهد پرورش و بالنده گی مردان بزرگی بوده است .

امروز مروری داشتم بر دفتر یاداشت اشعار و نوشته های خویش که در میان آنها ؛ این قطعه شعر که نامه ایست به جواب نامۀ منظوم محترم عبدالواصل لطیفی شاعر با احساس و شخصیت فرهنگی آگاه بدخشان توجه مرا بخود جلب نمود. ازمیان شعرای ولایت بدخشان آنهائیکه اسمای شان درین قطعه آمده است ، در آن زمان یعنی در دوران مقاومت در فیض آباد مرکز ولایت بدخشان زنده گی میکردندکه بعدازتحولات درکشور، عده ای به جا و مقام رسیدند که آرزومندم مصدر خدمت به وطن و مردم خویش که خود ازمیان آنها بر خاسته اند شده باشند. و عده ای متأسفانه جهان فانی را لبیک گفته اند که به ایشان طلب آمرزش می نمایم. خواستم این قطعه را با دوستان خود شریک بسازم ؛ تا یادی باشد از آن لحظات تاریخی و خاطره ای باشد از دوستان شاعر و قلم بدست ما .

 

"لطیفی" ای ادیـب نـکـتـــه پــــرداز     

سـخـن سنج و سـخـنگـوی سر افراز

درود ازمـــا بــه تــو و اهـــل بینـش     

بـه اهـــل دل به اهـــل عـلـم ودانش

سـلامت بـاد شــور وشـــوق و نامت     

فــــروزان مشعـل شــعـر و کلامت

کـلامـت هسـت از احســاس لـبـریــز     

تـــو اهــل دانشی سرزنده بر خـیـز

وطـــن شوریست در قامـوس شعرت     

زشــورعشـق میهــــن زنده مهـرت

چه در سـفـتی چه خوش گفتی کلامی     

زســـــــوز سینه بــردل شــد پیامی

غــم دیـرینـــــۀ "ذیغم" بـه یـکــبـــار     

چـــو"رشته" بـرکـشیــدی از دل تار

دل مــا را امـیـــد آگـنـــده کـــــردی      

ره ورســــم وفــا را زنــده کــردی

ولـــی با عـرض حرمت گویم اکنون     

کلام از بهـــر تسکـیـن تــو بیچون

شب اینجا هست همچــون تیره وتار    

 "حقیق" آخـر چه داند کیست "بیدار"

"سحر" بـاد صبـــاحـی مشـــک بیزد     

ولـــی اینجــــا غـــم وغـمـبـاده ریزد

نگـردد "مطلب" ، "روشن" ازین پس     

کنون "امید" ســـرگــم مانــــده وبس

دل مـــاگـشــته از احســـــاس خـالـی     

نمـیــدانــم تـرا چــــون باشــد حـالــی

قـلـــم چون در کف "میرزا" شکسته     

فـــــروغ "دانشی" زیـن مـلــک رفته

خـرد پـامـال و نـابـخـــــرد خــرامان     

ســــــــوار تـوســـــن ایــــام نــــادان

چـــــراغ علم و "عرفان" خیره گشته     

"عدیم" در کـنــج تـاریکـــــی نشسته

نشـــد الـهــــــام افـکاری  به "فکور"     

کــه گــــردد "واصفی" را مایۀ شور

چواین گلشن شده از شور "خاموش"     

"فراق" و"وافی"شد،همچون فراموش

خـمــوشـی انـجـمــن را کــرد بیمار     

خـــدا دانــد چــه بـاشـــد آخــــر کار

"نهیب" از نـالــۀ "عجزی" بـــرآمـد     

خـــدارا زنــده گــی آخـــر ســرآمـد

نـشــد در آسـمـــــــــان طـالـــــع ما     

فــــروزان کـــوکـب اقـبـــــــال پیدا

"معظم" نـیـســت مضمـون و پیامـی     

کـجــا "نایل" شــود "جویان"بکامی

کــه کـام دل شـــــرنگ آگنده باشــد     

ازیــن پس اهــریمـــن تا زنده باشد

بــه آه "ناطق" ایـــــن دور گــردون     

که را "ماهر" کند از خواب بیرون

کـه ذلـت بـهــرۀ خــاریـســـت اینجـا     

زمــان را شـیـوه غــداریست اینجا

نـشــد "صیاد" مــا درصیــد پـیــروز     

شـب تـاریک مـا کـی میشـود روز

خــدارا لـطـف کـن در مـلـــک افغان     

که شــام تیره گــردد صبح رخشان

چـوشـد"پیغام" مـا بـا "شکوه" یکجـا     

 نشــد "مقصود" حـاصـل زین معمـا

"رهـا" کـن خـاطــــرمـارا از اوهام       

تـو اهـــــل بیـنـشـی اهــــل دل ونام

رمـوزبـی سـروسـامـانی ازچیست؟     

همه سرگـم شــده تقصیــر ازکیست؟

نه فرهنگ است ونی بنیاد فرهنگ     

ندانـــی رهـنـما را چـیـســت آهـنـگ

مگر این کاروان را ساربان نیست؟     

ره و منزل زشبخون در امان نیست؟

اگـر شبـخــون بـراه کــاروان اسـت     

"نصیب" مــا هـمه ز آنسو زیان است

جـرس "مغموم" و دلتنگ ست اینجا     

بیابان صعب و پـر سنگ ست اینجـا

شـهــامت بـایـد وشــور وصــداقـت     

کـــه اکـنـون نیـست اینـــها در رفاقت

دل صــاحب دلان غـمـگـیـن و ناراز     

فــرهـمـنــــد و ســـرافرازست غماز

روان مـــا دریــــن دوران نـاســــاز     

به آهـنــگی نشــد یک لحظه دمســاز

کـه آهـنــگ زمــان افـســرده باشـد     

امـیــد و آرزو هـــــا مــــــرده باشــد

وطــن خاکـی شـده درخــون نشسته     

نـظــام زنــده گـــی درهـــــم شکسته

کلام "حافظی" از شــور خالیست

خدارامیهن اکنون در چه حالیست

 

                                                                      همایون - حافظی

                                                                   فیض آباد – بدخشان

                                                                زمستان 1378 خورشیدی 

 

یاداشت : تمام کلمات نشانی شده با "  " تخلص  شاعران محترم همدیار من میباشد.  

 

 

 


 

عبدالقهارعاصی شاعر نستوه و آزاده

اگر سرنوشت هابیل و قابیل را درمقابل هم قرار نمیداد ؛ شاید امروز اشرف مخلوقات هیولای جنگ را وسیلۀ حل تناقضات ذات البینی خویش انتخاب نمی کردند. و این غول وحشت انگیز ومرگ زا ویرانی و تباهی را بار نیاورده ، خشک و تر را یکجا در کام زهر آگین خویش فرو نمی برد.

آری ! بشریت با دست یازیدن بدامان این هیولای نابکارچه صدمات را برپیکر هستی خویش وارد نساخت و ای بسا تمدن ها که در کام این اژدها فرو نرفت و چه فاجعه های تکان دهنده که رخ نداد.

سخن را به درازا نکشیده از تباهی کشورمان یاد می کنیم . جنگی را که در سالهای اخیر سرانگشتان زیر پردۀ دلالان مرگ بقیمت جریحه دار ساختن قلب کشورمان ؛ بخاطر بی ارزش جلوه دادن خونبهای شهدای بخون خفته و پایان بپا خاسته بر مردم ما تحمیل نموده اند ، در نظر می گیریم.

اگر عمارات ، منازل مسی و آبادانی شهر کابل ویران شدند ؛ پس از تامین صلح در دوران بازسازی میتوان عمارات و آبدات مجلل تری اعمار نمود . اما ؛ انسانی که می میرد از و جز مشهدی ، اشکی و خاطره ئی برجای نمی ماند. با گذشت زمان مشهد درمیان گرد و غبار تاریخ سکوت حزن انگیز اختیار می کند ، اشک ها به خشکی می گراید و خاطره ها فراموش می شوند. وتنها درین میان شاعر نمی میرد . زیرا ؛ خون او پیامی دارد ، کالبدش هنگامه ای و مشهد او همهمه ایکه امتداد زمان را می پیماید. پس گوش می کنیم این همهمه را :

خون من خون تلخ ایمانست

خون آبائی خدنگ و بلوط

قامتم

قامت سخت استخوان شرف

انجمادی زخون مردانست

مشهدم

مشهد عاشقان آزاده

مشهد مردمان گندم و کوه

معبد زایران نوروزیست

لاله بازار شهر موعود است

من که خود از تبار ایشانم

نام کوتاه دیگرم عشق است

و سرافرازیم جوان مرگیست

این صدا که ازمیان اینهمه مشهد خون آلود سبکبال بسویمان پرمی گشاید ، صدای آشنای شاعری جوان مرگ است.

عبدالقهار عاصی ؛

قهار عاصی درشبی از شبهای پائیز سال 1335 خورشیدی دریکی از گریبانهای صخرۀ هندوکش " دهکدۀ ملیمه پنجشیر" زاده شد. که زادگاهش را چنین توصیف می کند.

سرزمینم مردیست

که به بام همه آتشکده ها

خسته و خشم آلود

قامت افراخته است

گل سرخ ، از بر و دوش عزیزش جاریست

وز جبینش خورشید – برگ برگ میریزد

سرزمینم مردیست – با لوای علفی

عشق های خود را – به چهار آئینۀ کوچک سال

باز می تاباند

باد بازیچۀ کاکلهایش

بارش آهنگ برقص آمدنش

نه خموش و نه خجول – که سر افراز و شکوهنده وسخت

با الفبای زبانش همه عادت دارند

سرزمینم کوهیست

عاصی شاعر ناز پرورده نبود ؛ بلکه بگفتۀ خودش صدای ریختن برگ های سپیدار باغ و رود خانۀ محله شان از همان زمان در رگهایش جاری بود. تلخیها ، زخمها و بیدادها شاعرش ساخت.

عاصی اضافه ازیک دهه روح عصیانگر خویش را با واژه های ناب دری در کالبد جملات میدمید؛ تا درد دل ملت بیگانه ستیز و تاریخ ساز خویش را با تکبیر خون وقیام وآهنگ حزین نوحۀ آزادی بهم آمیخته ، چون شاعر متعهد شعرها و سرود هایی بسراید:

شعری برای گریه

سرودی برای رقص

شهری برای حادثه ، کوهی برای جنگ

آهی برای حوصله ، طبلی برای خشم

آزادی؛

جریان نامنظمی از رود پنجشیر

بامی برای روزتماشای من

خونی برای باغ ، صدائی برای دشت

آزادی؛

نامی همیشه در غل و در زنجیر

زیبائی مدام در آتش

تا نام ازش بلند کنی کشته میشوی

کفری میان عادت و ایمان

آنگونه بیدریغ و ریا ، آنچنان سترگ

کاندرکنایتی

باری اگرزبرگ گل سرخ وقد یار

با شوق استعاره اش بکنی کشته میشوی

آزادی؛

همزاد تاک ، همسفر مست نیمه شب

فتوای بی ملامتی سربدارها

نقش لوای سبز علی – پرچم حسین

شهنامۀ برادر بی خون و اعتماد

گردان فصل مستمر سرزمین من

عاصی شاعری بود رسالتمند که وجیبۀ فرهنگی خویش را خوب میدانست. اوهمانسان که به سرزمین خویش عشق می ورزید ، ناموس فرهنگ آنرا نیز گرامی میداشت. آنگاه چه برازنده عرض حال می کند:

اینکه بردوش منش می بینی

سفرۀ باسیی لبخندی نیست

نقش رویائی معشوقۀ شهوت زده نیست

که پس از لذت همخوابگی ، بستری را به عفونت بکشد

بوسۀ سوخته نیست ، که جگر های خجول و ترسو

زیرتاریکی پس کوچه شبی

روی آن می ریزند، طرح یک خاطره را

دولت باکره گیهای جوان مرگانیست

که به گیسو نزدند گل نازی که نداشت

بوی دامان عمو زادۀ شان

یادگاری ست زمردانی تلخ (گل ناموس بهش می گویند)

اینکه بردوش منش می بینی

جرعۀ نیست که ترناشده لب

زیرپائی عطشی خاک شود

اوقیانوس بلادیدۀ توفانهائیست

که لب ساحلش از مروارید، آب دردیدۀ دُر می بندد

آینکه بردوش منش می بینی

گورخاموش و تهی ماندۀ ایامی – سینۀ غلغله در غلغل صد ها قرن است

بار فرهنگ من است

اینکه بردوش منش می بینی

اما؛ افسوس از قامت افراشتۀ عاصی که اینهمه بار اصالت فرهنگ ما را جوانمردانه بردوش می کشید. در جوانی آوانیکه میرفت تا بالنده تر گردد.هنوزگلی چند ، از گلهای استعدادش شگوفا نشده بود که جنگ این هیولای مرگ زا او را از پای در آورد.

اوکه دریک شب پائیزی در دهکدۀ آرام ملیمه درپنجشیر بجهان آمده بود ، در یکی از روزهای پائیزاز اثراصابت پارچه های راکت درشهرپرهیاهو و زخمی کابل ، با نایل شدن به درجۀ رفیع شهادت جهان فانی را ترک نمود.

ژورنالیستها گزارش تهیه نمودند که گوینده گان رادیو ها و تلویزیون ها به استناد آن به سراسر جهان اعلام نمایند ( با تأسف اطلاع گرفتیم که قهار عاصی شاعر نامدار کشور در راکت باران امروز شهر کابل ، باعده ئی هموطنان بی گناه از اثر اصابت راکت کور جام شهادت نوشیدند . انالله و انا الیه راجعون)

این بود پایان زنده گی عاصی درآغوش سرزمین جنگ زده اش و اینست تصویر تراژیدی ایکه عاصی سالها قبل بیان کرده بود:

وقتی ستارۀ من و او جوره می شدند

جمعیتی برادربی ننگ خویش را

بی هیچ اشک و آه

در خاک می سپرد

جمعیتی تولد نوزادخویش را

فال نکو گرفته و نام خجسته ئی درجستجوی بود

جمعیتی دیگر – گور شهید ناموری را – گلپوش می نمود

اما کتیبۀ گل سوری – از نام مردهای تهیدست کوهسار

از نام مردمان قلندر – عنوان گرفته بود

آری؛ آنروز( چهارشنبه ۷ میزان ۱۳۷۳خورشیدی) قامت افراشتۀ آزاده مردی بزمین خورد و کتیبۀ پایان زنده گی عاصی برای همیش در لوح زمان حک شد. ازین شاعر آزاده  نه تنها مشهد ، اشک و خاطره ؛ بلکه سخن ها ، سرودها و قافله ای از اشعار چون : تلخ اما بیدریغ ، خاک و خاطره ، از دره تا دروغ ، دهکدۀ طاعون زده ، شام ، مقامۀ گل سوری ، لالائی برای ملیمه ، غصۀ تلخ سفر ، کاشکی عشق نبود ، تا خانقاه خون و شهادت ، ز آتش از ابریشم ، غزل من و غم من . درتاریخ فرهنگی ما بیادگار ماند. تا آینده گان با خوانش آن ها تلخیها ، زخمها و بیداد های زمان عاصی را در بعد جغرافیای فرهنگی مان دریابند.

فاجعۀ بی سر و سامانی یک ملت را از لابلای سوگ سرودهای عاصی لمس نموده و ملت خویش را در برهۀ تاریخ درک نمایند. ملتی را که هرگزدربرابر قلدری ، زورگوئی و آقامنشی بیگانه ها قامت خم ننموده است . تلخی ها چشیده ، زخم ها برداشته اما بیدادگری را با خون و حماسه جواب داده است؛ تا موجودیت تاریخی خویش را حفظ نماید.

                                                                                                      همایون – حافظی

 

 

 


 

قطعه شعر (هالۀ نا باوری) را قبلا حینیکه در بدخشان زنده گی میکردم ، به اقتفای قطعه شعری از مرحوم آغای دهقان یکی از شخصیت های شناخته شده و روشنفکر بدخشان که در صفحۀ شعر روز نامۀ بدخشان به مشاعره گذاشته شده بود، سروده بودم. اکنون آن را اینجا درج مینمایم ؛ تا احساس خویش رابا دوستان شریک سازم.

گرچه شرایط ی امروز نسبت به آن زمان خیلی تغیرات را بمیان آورده است. اما افسوس که مردم ما به هدف اصلی شان که صلح پایدار و حاکمیت مردمی ای متعهد به وطن ومردم آن باشد نایل نشدند. هنوزباشنده گان کشور ما از مصایب زیادی رنج میبرند.

امروز درکشور ما قانون اساسی نسبتا دموکراتیک وجود دارد؛ اما افسوس که حاکمان سرنوشت مردم آنرا درتاق نسیان گذاشته اند.

امروز در کشور ما دولت موجود است ؛ اما افسوس که دولتمردان ما هیچ گونه مسؤلیت را دربرابر مردم خود متقبل نمی شوند. آنها حریم ی کشور را به بازارمکاره ای تبدیل نموده ؛ هرکس بهر نحوه که میتواند ازآن بهره برداری میکند.

 

هالۀ نا باوری

خامه ای انشــأ درهجــران کرده ایم        درورای درد جــــــولان کــــرده ایم

بعـــدی چنــدین دهه یک بار دیگـر        بـذر دل پنــدار دهقـــــان کــرده ایم

حــرف دل بردل نشینـد هوشـــــدار        این نــوا را سفته اعلان کــــرده ایم

درنبــودی نکتـــه سنجی ها مــــدام         نالــه ها وشـــور وافغـــان کرده ایم

عـمــــرها شـــد با تبســـم زیــر لب        آتشــــی درسینه پنهــــــان کرده ایم

ســـوخت جــان ما نیامــد دل بکــف       دیـــده فرش راه یاران کــــــرده ایم

ســـوزش دل را به نــــای دوستـــی        چون نفس در شعر عنوان کرده ایم

شهـپــرانـدیشـــه را بشـکســـت بال        تاکه فکـــر نــوبه ســامـان کرده ایم

دیـوظلـمت بوده هرســـو درکـمیـــن        مشعــلی را تا فــــــروزان کرده ایم

خــوابهــا آشـفـتــه دلهــا شـد پریـش        خـاطــــرآزرده نـــالان کـــــرده ایم

عشـــق را حـمــاســــه و امـیــــد را        درتـــنورجـهــــل بـریــان کرده ایم

جـهـــل را از تـیـره گـی هـا یافـتـیـم        درسـیـاهـی سـخـت تاوان کرده ایم

نـوحـه هـای مـا نــوای بـیـخـودیست        عـالـمـی راخـودپـریـشـان کرده ایم

دردیـاربـــی ســــروپــا ایـن زمــــان        طرح نو در سبک دهقان کرده ایم

نـیـسـت یک حــرف بجــا از راستی        شــــاهد مـقـصـود حیران کرده ایم

خــودســـری را درنـفــــاق آمیـخـتـه        خــانــۀ آبـــاد ویــــران کـــرده ایم

ازگــذشــت روزپـنـــــــدی بـایـــدت        پشــت پا بـــر رأی نادان کرده ایم

نـظــم نــو خــواهـیــم بـا کــردارنـو        درک اگــــرآهنگ دوران کرده ایم

درتحـــــول بـاشــــد ابـقــــای زمان        ازسکـون اینگونه نقصان کرده ایم

غـفـلـت ایـنـجـــا مــایــۀ آذرم شــــد        عـمــرصـرف ایـن یــا آن کرده ایم

انـجـمــن را درهـم وبـرهـم پـریـش        بــزم دانـش را شـبسـتان کـرده ایم

مـعـــرفت پامـال شــد دلها شکست        عشــــق را در تاق نسیان کرده ایم

شعـــر را در هــــاله ای نا باوری

(حافظی) ازغصه عنوان کرده ایم

 

                                                           همایون (حافظی)- فیض آباد

                                                                                 ۲۵     دلو   ۱۳۷۸

 

 


 

ضرورت نوسـازی نظـام سـیاسی

درافغـانســتان

نظام ی کارا ومردم پسند درهرجامعه ای حیثیت لکوموتیف یامحرک پرتوان جامعه درسیربسوی آینده وسعادت آفرینی مردم درهمگامی باکاروان پیشرو زمان رادارد. افغانستان باپیشینه تاریخی وره آورد فرهنگی مثمری که دارد، متاسفانه تاهنوز (درقرن بیست ویکم) درکوچه های بن بست محصول عقب ماندگی نظام ی ته وبالامیرود؛ وراههای خروج وگذار ازورطه سهمگین عفب افتاده گی قرون وسطایی، حادثه سازی، بحران افزایی و اینهمه ناسازگاری هارا رانمی یابد.

چونکه هنوز نتوانسته است نظام ی، عدالت گرا، ملی ومردم پذیررا شکل بدهد. نظام مونوپولیست (تک قومی وتک گروهی) باخصلت عقب افتاده طایفه محوری راه های جذب یاری وهمکاری گروههای دردمند اجتماعی وفرهنگی رابروی خود بسته است وکشورراگویی به جزیره جدامانده ازتمدن جهانی درآورده است.

راه برون رفت ازین ورطه مهلک شهامتی به پهنای ایمان دربرابر انسانیت، روح وطندوستی وروان مردم سالاری وترک روانهای بیمار وناسالم ازامراض تک رویهاومردم ستیزی میخواهد. میشودبارعایت اینها وجایگزین نمودن روح تحمل وهم پذیری ورعایت اصلهای همزیستی کشورسعادتمند بوجود آورد، ورنج سده های متمادی مردم باشهامت این سرزمین رابه تیمارگری نشست وخودراازخجلت تاریخی نجات بخشید.

شرط ملت سازی درافغانستان پس ازتعریف مشخص ازحدوداربعه کشور، یعنی تثبیت جغرافیای معین بامرزهای شناخته شده بین المللی، وتامین فضای مناسب همزیستی مسالمت بار اقوام کشور بارعایت نورمهای شهروندی همه اقوام است.

 این فضارادولتی بوجود آورده میتواند که خودبراساس پذیرش دموکراتیک مردم برویت یک قرارداد شفاف میان طیف های اجتماعی کشوربوجود آمده باشد.

طبیعیست چنین دولتی نمیتواند ممثل منافع قوم خاص ومطابق نظریه آقای احدی”اقلیتها باید هویت پشتونی دولت افغانستان رابپذیرند” تحمیل کننده نظریه پذیرش هویت قوم خاص ازجانب سایراقوام افغانستان باشد. نظامهای درهیئت ساختاری سلطنت، جمهوریت خاندانی، جمهوری دموکراتیک چپ گروهی، دولت اسلامی مجاهدین، امارت وخلافت اسلامی طالبان وجمهوری ریاستی آقای کرزی هیچکدام ممثل منافع عام مردم افغانستان درتنوع وتعدد آنها نبوده اند، وچون آب جوی به همان مسیری رفتند که ازاجدادخویش به ارث گرفته بودند.

دولتهای نامبرده واضحاً درراستای هستی یکی و وزمینه سازتسلط تاریخ وفرهنگ آن بردیگران بوده اند وکشورراازهرجهت دچارفقردهشتناکی نمودند. ضرورت نظام سازی درافغانستان آنسان که بایست باشد، موضوع بحث سده ها وسالهاست، نه یک سوال احساساتی، جانبدارانه، من درآوردی وخلق الساعه.

اما با تاسف این ضرورت حیاتی طی اینهمه سده ها وسالها توام با حادثه های تکان دهنده درافغانستان گوش شنوایی نداشته است. سالهای که درجهان دیگر وحتی درسطح همسایگان ما با دست آوردهای ژرف وعمیقی همراه بوده است، امارهبران دولتی ما طی این سالها دربسترپندارهای توهمی قبیله باورانه غنوده اند وهذیان حاکمیت طایفه ای نشخوارکرده اند، ومناظرمرگ وتباهی مردم رابه تماشا نشسته اند. برای ما طرح مسئله بادید انسانی بخاطرپایان بخشیدن به رنج وشقاوت طولانی مردم افغانستان اهمیت دارد که جهان وکشورهای همسایه بااستفاده ازعوامل بحران پرور در کشور از نیرو وتوان مردم ما استفاده های ناجایزوابزاری نموده اند.

برای تاسیس نظام ی مردم گرا درافغانستان علاوه برتوجه عمیق برعوامل خارجی وحل چالشهای شناخته شده باهمسایگان مداخله گر پایه اصلی مسئله برحمایت مردم ازنظام ی ومشارکت آنها درپروسه های مدنی استوار میگردد. یعنی شهروندان کشور بایست طرفیت ومسئولیت انتخاب مسئولان وکارگزاران حاکمیت راداشته واموراجرایوی آن را خودبدست گیرند، وبخاطربکارگماشتن شایستگان دربدنه های اداره دولتی وتبارزاستعدادهای ملی دروازه حاکمیت را بروی مردم بازنمایند. بایست در نظام اداری وی کشورمطابق فرهنگ انسان متمدن منسوبیت قومی، مذهبی وجغراقیایی شایستگان باعث عقیم گردیدن توان وانرژی خدمتگذاری به مردم وشگوفایی جامعه نگردد. برای برپایی چنین نظام ی و تمثیل اراده ملی درساخت وسازآن راهی بجز تمسک به آراوحمایت مردم وجودندارد. چنین خواسته ای باموجودیت نظام مردم سالار ومتعهد به منافع ملی وباجلب مشارکت ملی در راه اندازی انتخابات عادلانه برای توظیف وفعال نمودن مهره های اساسی قدرت میسرگردیده میتواند.

 مشارکت مردم درنظام ی کشورنبایست به شیوه های گذشته بامغالطه های عوام فریبانه، تفننی، ادواری ومقطعی ودرسطح سلیقه ها ونیات بلندپایگان دولت اشتباه گرفته شود، بلکه شیوه مردم سالاری بایست با تسجیل درقانون اساسی کشور بطورمستدام عمل نماید.

قانون بایست طوری تنظیم گردد که مظاهربرتری جویی گروهی، قومی، زبانی، مذهبی، جغرافیایی یکی بردیگری وفکرپذیرش تبعیت مردم ازجانب تسلط خواهان، مجال تبارزنیابد وجای همه اینها راواژه مردم” وحق شهروندی پرنماید. مردم سالاری ماهیتاً باتمرکزیاانحصارقدرت توسط گروه خاصی قابلیت انطباق نمیابد؛ یا بعباره دیگرتوافق استبدادوعدالت ازمحالات عقلی انسانها اند، زیرادرنظام غیرمتمرکزوماً قدرت بایست به مردم تعلق بگیردوگروههای مختلف مردم اجزای متشکیله، مستقل ومرتبط دولت مردم گردان باشند.

یکی ازراههای موثربرونرفت از بن بستهای مستدام اجتماعی وی دولتها درافغانستان درتعویض میکانیزم وتغیردادن درنحوه کارها وبرگزیدن شیوه واشکال جدید درفرایند فعالیتهابسوی آینده ونگرش تازه بسوی دولت معاصر مردم پذیرمیباشد. کشورهای پیشرفته جهان مراحلی ازخامیها وکم تجربگی ها رادرابعاد مختلف حیات ازجمله درراستای نظم واداره دولتی، حل چالشهای اقتصادی، هویتی واجتماعی خود تجربه نموده اند؛ تا موفق بدریافت اصول وضوابط کارسازدرپیریزی نظام ی کاراگردیده اند. توجه باین مسئله برای کشوری چون افغانستان که بارشته های سنتی درتمام ابعاد هستی خود پیوند دارد، وسالها ازسنت گرایی وتحمیل مناسبت قبیلوی رنج میکشد، امرضروری ورسالتمندانه ارزیابی میگردد.

دموکراسی که درتعریف بدیهی خویش حکومت مردم برمردم تعبیرگردیده، بایست به قوام ونهادینه گی برسد به سطوح پائینی جامعه گسترش عمودی وافقی بیابد. باتجدید نظردرساختاراداری ولایات که براساس جغرافیا، اقتصاد وزمینه سازی های جلوگیری ازتلف شدن امکانات مادی وبرعکس امکانیت آفرینی جدیدی استوارباشد، باانتخاب والی هاومسئولان ولایتی ازسوی مردم وصلاحیتهای اجرایوی وبودجوی زمینه مشارکت مردم درساخت وسازنظام وبازسازی کشورفراهم گردد. نظام مستبد وتوتالیتر باانتصاب گماشتگان خوددرسطوح مختلف اداره ایالات که هنوزهم براوضاع مسلط است، برای زندگی عملی مردم افغانستان نه تنها موثریتی بجانگذاشته است، بلکه ناکارا، ویرانگر وزیانبار واقع شده است.

بگذار حتی درمناطقی که جنگ جریان دارد مردم حق داشته باشند برای پایان دادن به جنگ والی وولسوال شان راخودانتخاب نمایند. اگرمسئولان وروشنفکران افغانستان برای تحقق برادری وطرح وطن آباد ودارای نظم وهمگرایی ملی فکرکنند، میکانیزم پیریزی یا نوسازی نظام بادید مشارکت ملی ازهمین طریق میسراست، اما اگربازهمرهبران قبیله گرا برای تسلط نظام قبیلوی وتحمیل هویت خویش بردیگران اصرارنمایند، قضیه بازهم ابعاد پیچیده ونوینی خواهدیافت وما فرصتهای بیشتری راازدست خواهیم داد. چنین ساختاری درمناسبات داخلی مردم با عقبگرد رشد اجتماعی وهم درمناسبات دولتهای افغانستان باهمسایگان اثرات زیانبار واستخوان شکنی رابرماتحمیل نموده است. تکرارمکررات برای انسان معاصرافغانستان امردرست وشایسته درک وبرداشت ازمایم حیات قرن بیست ویکم نمیباشد.

قومگرایی، فرورفتن درقعرسنت های اجتماعی، وابستگی به دولتهای بیگانه، پرورش عصبیتهای تباری، هنجارشکنی، خشونت های جنسیتی، نقض حقوق بشر، زرع وقاچاق موادمخدر، عدول ازمقررات ومیثاقهای جهانی، هویت دشمنی تاریخی بامردم، تخریب وسرقت آثارفرهنگی، قتلهای دسته جمعی، آدم ربایی، کشتاراتباع ملکی خارجی، ادامه سوء تفاهمات وناسازگاری باهمسایگان ومسایلی ازین قبیل بامدیریت قبیله سالاران وتمرکزگرایان افغانستان رادرپیشگاه جامعه بین المللی هویت ناصواب داده وازفرهنگ ومنشهای انسانی هموطنان ماچهره زشت وناخوشایندی کشیده اند، وافغانستان راسده هاازهمراهی وهمرکابی باتمدن معاصرعقب نگهداشته اند.

ازین رو افغانستان به نوسازی نظام مردم پذیروحلال اینهمه کشیده گیها نیازمبرم وبنادین پیداکرده است. چنین پدیده های منفی وخجالت آورموجب گردیده است تانسل جوان امروزی مادرکشورهای مختلف جهان ازاظهار هویت افغانی” بشرمند وازآن انکارکنند.

این ها همه مارابرای نگرش تازه بسوی حیات معاصرودریافت کاروان پیشروزمان ناگزیرمیسازند. اتحاد بین المللی درمبارزه علیه تروریزم نیزساختار یک نظام جدید رابرای حل بن بنستهای افغانستان دراهداف حمایتی خودازین نظام ی کعهد نموده است.

به نظرکارشناسان ی امریکا یک ساختاری غیرمتمرکزواقع بینانه ترین راه حل رابرای طرح پایدار فراهم کرده ویک دموکراسی قابل قبول برای افغانها راتامین خواهد نمود. درعین زمان غیرمتمرکزسازیDecentralization تمایلات جاه طلبانه افراطیون درزمینه تامین کنترول برکل کشورازطریق کتنرول سهل الوصول برپایتخت رابی اثرمیسازد. ” حالاجامعه افغانستان همان کشوردربسته زمان سلطنت ظاهرشاه ویاهم جمهوری سردارداود نبوده ومردم درجریان چنددهه افت های پیهم ی بانظامها وشیوه های حکومتی گوناگون جهان شناخت ومعرفت تحلیلی حاصل نموده اند.

درین زمان فقط شوینیستهای عظمت طلب وافراطیون مذهبی هستند که باراه اندازی هیاهوی گویا وحدت افغانستان ازیک اداره سلطه گرمتمرکزحرف میزنند.

حالا مردم افغانستان بشمول همین گروهها میدانندکه برسمیت شناختن نظام غیرمتمرکزمبتنی برتنوع افکاروعقایدی، اندیشه کشورسازی افغانستان را با راهبرد سلطه قومی آنهاوافراط گرایی اسلامی سالهابرهم زده وبازهم برهم خواهد زد. درینجا هدف ازنیک وبدجلوه دادن قبیله دروجودصرفاً پشتونها نیست، بلکه هرحکومتی که درنظام کثیرالاقوامی افغانستان ثقل کمی وکیفی آن مربوط بیکی ازاقوام بوده وبرنامه نگرش مسئولانه نسبت به سرنوشت دیگران راازدستورکارخود براندازد، ویا برتوسن خیالات و افکارمتداول دولتداری سنتی به یک تازی وتک محوری قومی ادامه دهد، خواهی نخواهی تاآخرخط یکه وتنها خواهدرفت و موردحمایت سایر گروههای قومی قرارنخواهد گرفت. درخلال قرن بیستم تاجیکان درافغانستان دوباربراریکه قدرت تکیه زدند، هرچندزمان وشرایط بحرانی وکوتاه مدت حکومت آنها مجال مقایسه کردن آنهاراباحکومات بیشتراز250 ساله قبیلوی پشتونها عادلانه نمینمایاند، امابهردلیلی که بود غیرتاجیکها ازین حکومات فاصله گرفتند وباشعارحق خواهی ازین دولتها فاصله گرفتند، وزمانی هم که دردولتهای ایتلافی آقای کرزی افراد این گروههای قومی خود به تصدی وزارتی گماشته شدند، ازراس تاذیل آن وزارت رادرانحصارتنظیم جهادی، یاگروه ی وقومی خود درآوردند، این یک تجربه ظاهراً کم اهمیت ولی درمضمون خود دارای عمق معنایی فراوانست، که بایست مضمون آنرا جداً موردغورومداقه قرارداد.

ازسوی دیگروقوع کودتاهای فراوان وعمدتاً باتصرف پایتخت وترویج این فکرکه هرکسی مرکزراباخودداشته باشد، کنترول کل کشورراباخودارد، دوام وثبات ی حکومت متمرکزرادرافغانستان پیوسته برهم زده است. ماطی نیم قرن اخیرشاهد راه اندازی کودتای 26سرطان 1352توسط سردارمحمدداود پسرعموی ظاهرشاه واعلام نظام جمهوری، کودتای سرخ کمونیستی در7ثور1357 واعلام جمهوری دموکراتیک افغانستان، کودتای درون گروهی امین برضد تره کی درمیزان1358، کودتای 6جدی1358 توسط جناح پرچم برهبری ببرک کارمل وحضورنظامی شوروی برافغانستان وبه نحوی کودتای درون حزبی توسط داکترنجیب الله وبرگشت به نظام ی جمهوری افغانستان بحمایت روسها درسال1365، کودتای جنرال شهنوازتنی وزیردفاع برضد داکترنجیب درزمستان1368 وچندین کودتای شکست خورده دیگر بوده ایم.

این کودتاها همواره بابرنامه ریزی تسلط برحکومت مرکزی راه اندازی شده اند، و باگذشت یکی دوروزازسوی ارگانهای مرکزی دولت وباتبعیت ازآنها درولایات موردحمایت قرارگرفته اند. همینطور شکست نظام درمرکزکشور، فروپاشی بلاقید وشرط آن رادرکل کشورفراهم نموده است. چنانچه سرکوب حکومت خودکامه طالبان درسال1380 درمرکز، به موجودیت حکومتهای محلی آن درولایات به آسانی پایان داد.

تداوم چنین نحوه حکومتداری درمواقع خطربرای کل کهدید مرگباری رامتوجه تمامیت ارضی افغانستان میسازد. پس بی ثباتی وواخلال امنیت همواره به نطقه ثابت وآسیب پذیربنام دولت متمرکزی نیازدارد، که راه آن ازگذرگه تهای سلطه جویی میگذرد. اینها نمونه های ملموسی اند که حکومت متمرکز درافغانستان یک کارگاه مناسب برای چرخانیدن جامعه چندین نهادی بسوی آینده نمی باشد.

کمااینکه درطی 250 سال دولت مرکزی همواره ازسوی مدعیان چنین ساختاری توسط قبایل مختلف شریک حاکمیت با مبارزه برادران سدوزایی وبارکزایی وسایرلایه های قبیلوی برهم زده شده است. بدون فراهم نمودن شرایط اعتماد سازی میان لایه های فرهنگی وقومی افغانستان وفقدان آماده گی روحی وروانی درتحمل وهمگدیگرفهمی گروههای اجتماعی وی بخاطرازسرگیری تجربه نظام سازی قابل قبول برای همه، هرگونه تلاش برای ادامه شعاردولت متمرکزدرکشورچون آب درهاون کوبیدن است، وبی تردید افغانستان رابسوی تراژهای فروپاشی تهدیدمیکند.

ازسوی دیگررفتن بسوی نظام آینده باراهکارهای کهنه وازکارافتاده ممکن هم به نظرنمیرسد. اگراقدامات سرکوبگرانه دولتهای گذشته به شیوه کشتارهای گروهی باند امین- ترکی، اشغال شوروی که درآن مردم غیرپشتون رابنام اشرارقلمدادکرده بودند وهمواره برقریه وخانه آنان بمب میریختند، وحاکمیت خون آشام طالبان که مردم رابصورت کتلوی ّبه کشتارگاهها بردند، بازهم نتوانستند تنوع قومی راافغانستان نابود سازند، ویک دولت دلخواه متمرکز ومسلط براوضاع عمومی رابوجود بیاورند. پس ازین هم بعید به نظرمیرسدکه اداره تک قومی ولوبحمایت تعدادی ازکشورهاازعهده این نیات عقب روانه بدرآید. چنینین تلاشی نه تنها فوق العاده غیرواقعبیانه است، بلکه یک هدف اخلاقاً غیرمجازوغیردموکراتیک رادنبال میکند.

تخریب ی مناطق ازطریق تضعیف ظرفیت دفاعی آنان بوسیله حمله برمشروعیت آنان وبا چسپانیدن برچسپهای جنگ سالاروتفنگ سالاربه رهبران مجاهداقوام کشور، رغبتی رادرمیان شهروندان خارج ازشهرکابل برای حمایت ازاداره آقای کرزی برنیانگیخته است، بلکه آنهاراازین دولت بگونه ملموسی آزرده ساخته است. متمرکزسازی درطول تاریخ همواره ابزاری برای اختناق وبحران اعتمادقومی بوده است. دعوت کردن ازمناطق برای حمایت ازیک دولت قویاً متمرکز به معنای دعوت ازآنان برای صرف نظرکردن ازحقوق شهروندی، هویتی وخودمختاری فرهنگی، مذهبی وقومی شان صرفاً دربدل وعده های لفظی مبتنی براحترام به حقوق ایشان خواهدبود. حالا مردم افغانستان چنین اعتمادی رانسبت به گرداننده گان حاکمیت ازدست داده اند. مردم افغانستان امروزدرمحلی قرارندارند که ازدرسهای تاریخ پرماجرای گذشته شان چیزی ندانند، وطنین شلاقهای جان شکن طالبان قومگرا آویزه گوشهایشان نباشد.

دولت کرزی که تحت سرپرستی جهان درکنفرانس بن پس ازوقوع فاجعه های خونباری درکشوربوجود آمد، خودچیزهای دیگری رادرمکتب قبیله سالاری، امابنام دموکراسی وجامعه شهروندی ودرحمایت ازدنیای متمدن غربی ومطبوعات به مردم آموخت، که بازگویی آنها فرصت مساعدی میخواهد. اصولاً میبایست اولویت درجه یک حکومت افغانستان جستجوی راهها وشیوه های میبود که اعتمادبین جامعه انقطاب یافته قومی افغانستان راباشیوه های تلطیفی وانسانگرایانه احیاء میکرد، واوضاع تنش آلود وخونچکان ناشی ازضرب وشتم طالبانی رابانرمخوییهای یک رهبرمسئول رام ونسکین میبخشید. برعکس، تلاشهای این دستگاه فسادپرور که اصلاً ازمسئولیت چیزی نمیدانست درپناه مشاوره عناصرمتعصب وشوینیست، برای ممنوع قراردادن عناوین هویتی قومی چون (تاجیک، ازبک، هزاره و… ) وحذف آن ازورقه های شناسنامه وزارت داخله ودرعوض درج اجباری آن بنام افغان” وضرب وشتم دانشجویان برای برافراشتن لوحه های دانشگاههای کشور باکاربرد نام دانشگاه” و”دانشکده” وپافشاری لجوجانه براقدامات برای کنترول کامل برمناطق کشور، چنان عکس العملی برانگیخت که حاکمیت اورادرپناه اتحادنیرومند بین المللی صرف نظرازشرارت طالبان، تضعیف وپرستیژ دولت اورابه سراشیب افول مرگباری رهنمون گردانید، ومردم حمایت خودرابصورت کامل ازین دولت سلب نمودند ودیگرآنرا مشروع نمیدانند.

درکشوری که ما دربیان دردهای عدیده خوداهمواریهای نظامهای مردم ستیزآن دچارکلالت زبانی میشویم، درصورتیکه همزبانی درمیان دست اندرکاران ساختاردولت داشته باشیم گفتنی هستیم که که بایست باتکیه برتجارب غنامند ملی درعرصه دولتداری ناکام، ازایدیال ادامه همچو نظام متمرکز که هرگزقدم به صحنه عمل نماند وپس ازین نیزنخواهدگذاشت، به سود یک روش غیرمتمرکزمردم گراگذارنمود. جامعه ما باتوجه به انبوه دشواریهای که دارد، نیاز به ایجاد سیستم ی دارد که ضرورتهای اقتصادی، فرهنگی، تاریخی وی همه مردمان وبخشهای کشوررابا فرمول واگذاری مسئولیت وظایف خدماتی درراستای کار دولتی را حل نموده بتواند.

مکث برتقویه یک حکومت نامنهاد غیرموثر بنام های که تاکنون تجربه شده اند، مشکلات گسترده وانجام ناشده ماراحل نخواهدکرد وروابط ومناسبات بد قومی رادرکشور بحیث یگانه دست آورد خودبدتروپیچیده ترخواهد ساخت. رویکرد به وجدان بلورین ملی وانسانی ازما میطلبد تادرافغانستان ازیک دهشت دلگیرخودمحوری به مسایل سرنوشت ساز به یک فضای بازو بزرگ ی درگزینش نظام مردم سالار درمطابقت باعرف جهان معاصرگذارکنیم، ودرین مسیرگامهای بلند وطندوستانه وشجاعانه ای برداریم.

تعویض درقانون اساسی، بازسازی چندنهاددولتی وواردکردن چند رفرم واصلاحات به معنای نوسازی دولت نیست، وچنین اصلاحات سطحی همواره درسطح پایتخت ومحیطهای روشنفکری باقی میماند، هدف ازنوسازی نظام، ساختارسرازنو باحل ریشه ای قضایای کشوردرمتن راهکارنظام ی میباشد. بایست حکومت به پایگاه مردم کشانیده شود، ازحضورایشان رای، مشروعیت وصلاحیت بگیرد، آنسان که بتواند به مجموع مشکلات برشمرده شده راه وچاره هابیاندیشد، وکشوررادرمسیرارتقا وپیشرفت بخوبی رهنمون گردد.

انکشاف دولت مبتنی برقانون اساسی درجوامع پیشرفته بخصوص اروپا درقرن هفدهم آغازگردید. مفکوره دموکراسی جدید، سه عنصرمرکزی ذیل رادربرمیگرفت: محافظتProtection، سهمگیریParticipation، وفراگیری Inclusion. اصطلاح محافظت درینجا بادولت لیبرال، استقلال قوه ها سه گانه وحکومت پارلمانی وابسته است. منظورازسهمگیری، اشتراک تمام مردم درپروسه ی وتشکل احزاب وحرکتهای کارگری(صنفی)میباشد وبحث فراگیری به تفویض حقوق اجتماعی وایجاددولت مبتنی بررفاه اجتماعی(همگانی)برمیگردد. (1) چنین حکومتی راکه متکاهای واقعی دموکراتیک دارد ومورد حمایت مردم نیزاست؛ نمیتوان براثرباد وباران حادثه هاازمیان برداشت، وباز اراده قلدران رابرجامعه حاکم گردانید. تعویض ساختارنظام سیسی به معنی بریدن ازگذشته درهمه مضمون آن نخواهدبود، زیرا همه چندوچون گران ساختاردولت- ملت برای پاسداری ازارزشهای تاریخی وفرهنگی خوددربرابرناقضین هویت وفرهنگ ملی نیزهمواره به دعوابرخاسته اند، وحفظ وانکشاف عناصرپسندیده فرهنگی راهمواره مطمح نظر داشته اند. قطع علاقه نسبت به گذشته بازهم مارادرسراب چالشها سرگردان خواهد نمود وموجبات نیتی مردم وسرانجام دشواریهای غیرمتصوره رافراهم خواهدساخت.

آنچه بحیث عوامل پرورش بحران درکشورشیرازه ونظم زندگی مردم رابرهم زده است. رویهمرفته دولت بایست باین قضایاتجدیدنظرنموده ومنطقاً شهامت پذیرش واقعیتهای بالاوپیشنهادهای ذیل رادررویکرد به شیوه مردم سالاری وبخاطردفاع ازحق زنده گی مردم داشته باشد:

1-      اتخاذ روشهای موثرومتمدنانه درجهت تربیت اجتماعی مردم بخاطر تعویض ساختارنظام قبیلوی، اصلاح ذهنیت قبیلوی بحیث دیواری دربرابر تجدد وتمدن، وتوجیه آنها درجهت ملت سازی معاصر. تحقق این مامول کاریک سال ودوسال نبوده وناگزیر روند تدریجی وتاریخی رابایست ازسربگذراند، این پروسه بایست قبل ازهمه درمیان قبایل آغازگردد.

2-       مس نمودن زندگی کوچیهاوتعویض شیوه اقتصاد عقب افتاده وناپایدارمالداری بدوی تحت برنامه های علمی درساحه دامپروری باایجادفارمهای مالداری وزراعتی. براساس این برنامه دیگرمنازعه ای بین اهالی مس و کوچی هادرنقاط مختلف کشوروجودنخواهد داشت. براساس برنامه اسکان کوچی ها، آنهاازغربت وآواره گی همیشگی نجات مییابند، واقتصاد بدوی آنان درپرتوراهبردهای تخصصی معاصر شکل موثر و سودمند بخود خواهدگرفت ورشدخواهدکرد.

3-      حل مسایل سرحدی باپاکستان ازطریق عذرخواهی ودعاخوانی وبرادرخوانده گی رهبران ممکن نمیباشد، بنابرآن دولت افغانستان درصورتیکه نتواند باتقویه نیروهای رزمی خود، توانایی اعاده سرزمینهای موردمنازعه رابدست آورد، که چنین آرزویی تحقق پذیرهم نخواهدبود، پس وم دارد تاسرحداتی راکه امیرعبدالرحمن خان پدرقبیله گرایان به روسها وانگلیسها بخشیده است، مثل سایرمیراثهای ی اوبرسمیت بشناسد.

درمورد خط دیورند که پس ازتشکیل پاکستان درسال1947 عامل تیره گی درمناسبات ی ما باپاکستان بوده است، وباآغاز جهاد علیه ارتش سرخ شوروی درسال1978 که براساس آن حریم سرحدی کشورنقض گردید، وزمینه سرویها ومداخلات پاکستان رادرافغانستان مهیا نمود؛ وبا پیروزی دولت مجاهدین درسال1992 مداخلات پاکستان صورت عریان ترگرفت، ودرعقب آن تحریک طالبان بخاطرساقط نمودن دولت اسلامی مجاهدین درپاکستان ساخته شد وتحت هدایت سازمان استخبارات آنکشوربه افغانستان مارش داده شد، همه محصول معضله سرحدی دیورند وپشتونستان خواهی مقامات افغانستان طی نیم قرن گذشته بوده اند. درقبال این شعارهای غیرعملی خونهای فراوان فرزندان همه اقوام کشورطی اینمدت بصورت متوالی ریخته شده است واین درامه هنوزادامه دارد. اکنون که وضع ی درمنطقه وجهان تغیرفاحشی یافته است؛ تعقیب آنهمه برنامه های پشتونستان خواهی برای جامعه درحال نقاهت جنگی افغانستان بحکم طنز ومضحکه درآمده است. دولت افغانستان بایست ذهنیت اجتماعی وموقف ی پشتونهای آنسوی دیورندرادرقبال مسایل مورد نظربخوبی مطالعه نماید وباید وشاید مسئله رابدرستی بداند. قراین نشان میدهد که اقوام آنسوی خط دیورند بخاطرخواب وخیال قبیله سالاران افغانستان آماده پذیرش هیچگونه ریسک ی ازسوی اسلام آباد نیستند، وترجیح میدهند تابا توجه به سطح رشد اقتصادی کشورپاکستان زنده گی آینده خودرایکجاباسندوپنجاب درتحت چتراتومی پاکستان ادامه دهند.

اکنون زمان پخش شعار داپشتونستان زمونژ” ازحنجره رادیو کابل گذشته است، پشتونهای آنسوی مرزکه نسبت به همزبانان خویش دراینسوی مرز مقداری دچارتحولات کمی وکیفی شده اند، نمیخواهند دربدبختیهای اقوام اینسوی مرز که اصول حرکت اینهابسوی آینده برایشان تردیدآمیزبه نظرمیرسد، شریک شوند. با توجه به بروزچنین تحولاتی پخش نمودن شعاریکطرفه(پشتونستان خواهی)ازسوی کابل بیش ازین، نه تنها فرصت کشی عمدی وضایع نمودن حق مردم افغانستان درگذاربسوی آینده است، بلکه این مرزعه جز زقومهای زهری مخاصمت حاصل دیگری نمیدهد، ازین روبهتراست تاسرحدات دیورند مثل سایرسرحدات درشمال، شماشرق وغرب افغانستان نیزبرسمیت شناخته شود وافغانستان ازورطه فلاکت ودشمنی باپاکستان امان یابد.

4-      پشتونها مثل هرقوم دیگرحق دارند تادرجغرافیای تاریخی واتنیکی شان برپایه حق تعیین سرنوشت؛ دولت ملی خودرابسازند. اراده چنین عزمی بایست قبل ازهمه ازسوی اکثریت قاطع این قوم که درآنسوی دیورند درمناطق تاریخی خود بسرمیبرند؛ اعلام گردد. آنگاه دولت افغانستان وکشورهای همسایه وجماعات آزادیخواه منطقه درقبال چنین مسئله ای ابرازموضع نمایند. شعارپشتونستان خواهی طی نیم قرن گذشته جزاینکه درروزها نهم سنبله بانواختن دهل واتن توسط شاگردان مکاتب خوشحال خان ورحمن بابا درچارراهی پشتونستان شهرکابل تجلیل میگردید، هیچ سروصدایی ازسوی پشتونهای اکثریت درپاکستان درجهت پشتونستان خواهی بگوش نمیرسید، وحلقات ی مربوط باین روند تاآخرمهرسکوت برلب زدند. ازین روپالیسی گذشته دولتهای افغانستان درقبال مسئله برای کشورپاکستان بسیارمداخله گرانه والحاق طلبانه تلقی گردیده است. اکنون ما پاسخ این تب سوزان قبیله گرایان رابرای پاکستانیهاهمه روزه قربانی خون فرزندان خویش میپردازیم. درصورتیکه مسئله ساختاردولت پشتونخواهنوزهم ازسوی پشتونهای هردوطرف خط دیورند بحیث یک داعیه سرشتی مطرح باشد، بایست درپرتوتحولات جدیدمنطقاً ازپرده ابهام خارج گردد، وفرمول تطبیقی آن بصورت شفاف به مجامع ذیعلاقه اعلام گردد، تابیش ازین مزاحم زنده گی مسالمت آمیزسایراقوام دردوکشورهمسایه نگردد.

5-      کشورازلحاظ شکل ومحتوادربند طلسم عقب افتاده گی وحشتناکی گیرمانده است. نبوداقتصاد متکی بخودکه براساس آن بیشتراز80% مردم کحت خط فقربسرمیبرند، بطی بودن رشد کیفی اجتماعی، موجودیت بیسوادی، بیکاری، مرض، نفاق، قاچاق، آدم ربایی، کشتارانسان، نقض حقوق زن وبشر ونواع دردوآلام اجتماعی پیش ازدرگیری های جنگی درکشور، ازحاکمیت مسلط بحران برجامعه افغانستان سخن میگویند. به نظرمن مسبب اصلی این رکودجانکاه به گروگان گرفتن دولت توسط نظام قبیلوی بوده است. نظام قبیلوی طبعیتاً وقانوناً توانایی حرکت دادن جامعه بسوی چارچوبهای فراترازدرک وتحمل خودراندارد. ازین روجوامع غیرقبیلوی باجهش های تکاملی (تاریخی- فرهنگی)که داشته اند، مجبوربوده اندتا بعوض سعی وتلاش درجهت همسویی باکاروان معاصرزندگی، درصف عقبی نظام قبیله بیایستند، وبهای پرخاشهای خودستیزانه سرداران وامرای قبیله رابپردازند.

 دردهه های حاکمیت بحران درکشور روابط ومناسبات قومی بصورت خودانگیخته ازچارچوبهای سنتی خودبیرون شده وبگونه ایکه برشمردیم اقلیتهای عمده قومی بمثابه اهرمهای مبارزه قدرت خودرادرکارزارنبردهای فزیکی ومبارزات ی مطرح نموده اند، نهاد های ی وجامعه مدنی بااینکه خشونتهای قومی ودرگیری های نظامی رابه سختی نکوهش میکنند، اماخودبصورت آشکاری درمواضع خواستهای قومی موضع گرفته اند، سطح آگاهییهای حقوقی مردم دروجوداقوام ازچارچوبهای موضوعه سانسوروکنترول دولتی خارج گردیده است، وبروزاین تحولات که باتلاش حق خواهی” و”انحصارگری” همراه است، دل ودماغ قبیله سالاران رابگونه روشنی می آزارد.

این وضع برای آنانیکه طی سالهای جنگ ازموقعیت مردم نردبان صعودبراهرم قدرت ساخته اند، همچنان تکیه گاه پرقوتی درراه اندازی دعاوی ی وکسب امتیازات مادی ومعنوی آنان درمعاملات ی باقیست. اینها همه ازیک چرخش عمیق اجتماعی وی درکشورحکایت دارند ونشان میدهند که دیگرنمیتوان افغانستان راصرفنظرازینهمه خواسته ها وگرایشات با فارمول نظام تک قومی وحاکمیت احصارگری بگونه گذشته هااداره کرد.

 افغانستان طی چند دهه کشمکشهای قدرت ازکاروان زمان جدامانده وسالها ازروند تمدن جهانی عقب افتاده و به بیغوله رقت انگیزی تبدیل شده است. تنها نظام ی موثرونو اندیش میتواند کشوررابازسازی نماید ورشد سریع وتلافی جویانه درهمه بخشهای حیات اجتماعی آن وارد نماید. ازین رونوسازی نظام ی علی رغم ذوق وخواسته کهنه گرایان تمامیت خواه یک ضرورت عینی زمان میباشد. درچنین وضعیتی، گزینش دموکراسی فدرال نظام مناسب وکارسازی برای افغانستان دانسته میشود.

تنهادردموکراسی فدرال است که همه امورزنده گی درسرتاسرکشور بخودمردم واگذارمیشود، هیچ راه حلی درکشور بدون سهمگیری فعال گروههای مردم درپروسه بازسازی حیات اجتماعی ونوسازی دولت موثرنخواهدبود، این مردم هستند که بخاطررهانیدن زنده گی خویش ازمناسبات قرون وسطایی وبرداشتن گامهای فراتربسوی نوسازی حیات شان استعدادهای خویش رابه آزمایش ورقابت های سالم میگذارند. نظام مردم سالارمیتواند بااستفاده ازنیرووتوان مردم جامعه رابسوی اهداف سازنده وسمتگیریهای فعال استقامت دهد. درواقع اهدافی راکه رهبران ی ودولتی افغانستان دنبال میکنند، خیلی ناهموار وبرخلاف میل واشتیاق مردم توصیه میشود. این عالی جنابان باهدف ادامه برتری جویی ورجحان منافع یک قوم بردیگران برخوردمیکنند وباطرحها وراهکارهای نخبه گان غیرقبیلوی درقبال مسایل وطن وطرح نظام ی آن لجوجانه مخالفت میورزند وآنهارابه نامهای ناصواب واتهام گرانه خطاب میکنند.

 درین حال وضعیت درمسیری حرکت خواهدکرد که نه ازتاک نشان خواهدماند ونه ازتاک نشان. پس بتهراست درقبال مسئله مهم حیات، یعنی گزینش نظام ی به گفتمانهای علمی وهمایشهای ی پرداخت وبه حقیقت باورمندی مردم افغانستان درین خصوص ملتفت گردید.

1- پروفیسور دکترالبرت آ. ستاهیل، دانشگاه زوریخ، سویس درسمیناردانشگاه کابل، سپتامبر2007

                                                                                       نوشته : داکتر صاحب نظر مرادی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها